تسلط به بیش از یک زبان هم ممکن است بر هوش افراد تاثیر بگذارد و هم این که هیچ تاثیر مثبتی نداشته باشد، خب کمی گیجکننده بنظر میرسد. مانند آنچه در علوم اعصاب نیز دیده میشود، هیچ چیز کاملا ساده نیست.
نمیتوان پاسخ درستی به اینک سوال داد که آیا دوزبانه بودن به نفع مغز شماست یا خیر؟! درعوض، سازگار شدن مغز افراد در هنگام استفاده از چند زبان، به نحوه استفاده از آن بستگی دارد.
تحقیقات نشان میدهد که با یادگیری یا استفاده مداوم از زبان دوم، این زبان در کنار زبان مادری در مغز فعال میشود. برای فعال کردن ارتباط، مغز باید یک زبان را انتخاب کرده و در استفاده از زبان دیگر اختلال ایجاد کند.
این فرایند همچنان ادامه دارد و مغز برای انجام موثرتر این اقدام سازگار میشود بنابراین هم از نظر ساختاری (از طریق تغییر در اندازه یا شکل مناطق خاص و یکپارچگی مواد سفید در مغز) و هم از نظر عملکرد (از طریق تغییر در میزان استفاده از مناطق خاص) تغییر میکند.
این سازگاریها معمولا در مناطقی در مغز اتفاق میافتد که برای سایر فرایندهای شناختی معروف به «عملکردهای اجرایی» نیز مورد استفاده قرار میگیرند. این موارد شامل حافظه فعال و کنترل توجه (به عنوان مثال، نادیده گرفتن اطلاعات بیربط و تمرکز روی یک هدف) است.
پژوهشگران این فرایندهای شناختی را با عملکردهای خاص اندازه گرفتند. یک نمونه از این تستها مهارت فلانکر است که در آن شرکتکنندگان باید جهت یک پیکان خاص را که با فلشهای دیگری در جهت مشابه یا مخالف آن احاطه شده است، نشان دهند. دو زبانه بودن میتواند عملکرد مغز را در چنین کارهایی بهبود بخشد. معمولاً آن باعث سریعتر شدن این واکنشها یا دقت بالاتر میشود.
نتایج متناقض؟!
اما در همه مطالعات، بهبودهای عملکرد مشابهای یافت نمیشود. در واقع، برخی متوجه میشوند که دوزبانه و تک زبانه بودن تاثیر مشابهی دارد.
میزان سازگاری ساختاری و عملکرد در مغز هنگام دو زبانه بودن نیز متفاوت است. برخی مطالعات نشان میدهد که تسلط به دو زبان یا یک زبان از مغز برای انجام یک عملکرد اجرایی به طور متفاوت استفاده میکند، حتی اگر عملکرد بین دو گروه نیز مشابه باشد.
پژوهشات دیگر تفاوت در ساختار مغز را نشان میدهد، اما چگونگی بروز این تفاوتها و مناطق مغزی درگیر همیشه سازگار نیست. این گوناگونیها، به ویژه در وظایف عملکرد اجرایی، باعث بوجود آمدن این سوال میشود که آیا صحبت کردن به بیش از یک زبان اصلاً تأثیر مهمی بر مغز دارد یا خیر.
با این حال، دوزبانگی در اشکال مختلف وجود دارد. به عنوان مثال، برخی از دوزبانهها زبان دوم را از بدو تولد و افراد دیگر بسیار دیرتر یاد میگیرند. برخی از دوزبانهها دائماً باید از زبان اول به زبان دوم جابهجا شوند، در حالی که دیگران در خانه به یک زبان و در محل کار نیز به زبانی دیگر مسلط هستند.
واقعا جای تعجب دارد که دوزبانه بودن تفاوتی در چگونگی سازگاری مغز ایجاد نمیکند. بنابراین موردی که وجود دارد این است که دوزبانه بودن را به عنوان طیفی از تجربیات در نظر میگیرند. چندین مدل از چگونگی این سازگاریهای مختلف مغز با تجربیات خاص دوزبانه نیز ارائه شده است.
موارد زیادی از این مطالعات نیز به بررسی جنبههای خاصی از تجربه دوزبانهها مانند مدت زمانی که یک شخص از آن زبان استفاده میکند، مداوم استفاده کردن از آن و میزان تعویض بین آن دو زبان پرداخته است. این مطالعات بسیار مهم، نشان میدهد که تجارب مختلف زبانی تأثیرات متفاوتی بر سازگاری مغز و عملکرد آنها در اندازه گیری برخی از عملکردهای اجرایی دارد.
علاوه بر اینها، این سازگاریها دائما در حال تغییر هستند، این یعنی به نظر میرسد مغز با تجربه مداوم و متغیر سازگار است. به عنوان مثال، مغز در مراحل اولیه یادگیری و استفاده از زبان دوم و یا استفاده از هر دو زبان در یک محیط یکسان، مناطق جلویی قشر مخ (مناطقی که برای کارهای اجرایی بسیار استفاده میشوند) را برای کنترل و انتخاب زبانها سازگار میکند.
با این حال، اگر کسی برای مدت طولانی دو زبانه بماند، سایر مناطق مغزی مانند هستههای قاعدهای و مخچه نیز با این زبان سازگار میشوند. از این نواحی برای انجام دادن یک کار با کارآیی بیشتر یا به طور خودکار استفاده میشود؛ مثلا بدن میتواند از نظر جسمی یا حافظه بهتر شود. چنین سازگاریهایی در ساختار مغز نشاندهنده کنترل کارآمدتر زبان است.
قدم بعدی میتواند این باشد که رابطه بین تجربیات و نتایج مختلف را دریابیم. اخیرا نیز پژوهشگران، در حال بررسی اطلاعاتی در مورد روابط بین تجربیات مختلف تسلط بر دو زبان و روشهای مختلف مغز هستند.
خب اکنون پاسخ سوال اصلی چه میتواند باشد: آیا دوزبانگی به نفع مغز شما است؟ خب، این بستگی دارد. اگرچه هنوز اطلاعات زیادی برای یادگیری در مورد چگونگی انطباق دقیق مغز با تجربه دوزبانه وجود دارد، اما این کاملا آشکار است که نحوه استفاده از یک زبان اضافی، میتواند تفاوت زیادی ایجاد کند.