ای کاش نوشتن تنها دغدغهام بود!
“بیپ کوتاه ساعت روی میزش نوید عبور از نیمه شب و ورود به روز جدید را میداد. روزی که از مدتها قبل در انتظارش بود. با دستانش چشمانش را مالشی داد تا بلکه کمی از این …
“بیپ کوتاه ساعت روی میزش نوید عبور از نیمه شب و ورود به روز جدید را میداد. روزی که از مدتها قبل در انتظارش بود. با دستانش چشمانش را مالشی داد تا بلکه کمی از این …