در این مقاله قصد داریم تا مروری کامل بر سری اساسینز کرید داشته باشیم و سرگذشت این فرقه اساسین یا قاتلها را از قسمت اول تا والهالا بازگو کنیم.
بسیاری یوبیسافت را با یکی از محبوبترین سریهای آن یعنی Assassins Creed یا فرقه اساسین ها میشناسند. این مجموعه کار خود را در سال 2007 شروع کرد و توانست محبوبیت بسیاری را میان بازیکنها کسب نماید.
از زمان عرضه اولین نسخه تاکنون این مجموعه، عناوین بسیاری را به خود دیده است. در مجموع اگر تمام نسخههای اصلی و فرعی این سری را برای پلتفرمهای مختلف از جمله گوشی درنظر بگیریم با 24 عنوان روبهرو خواهیم بود که داستانی عظیم و پرجزئیات را با شخصیتهای بیشمار و در دورههای مختلف تاریخی روایت میکند.
تاریخ پیش از باستان در سری فرقه اساسین ها
ایسو
ایسو گونهای باستانی و بسیار پیشرفته از موجودات انساننما هستند که چندین هزار سال قبل از ظهور حتی باستانیترین تمدنهای بشری در دوران همنام روی زمین زندگی میکردند. این گونه از نظر بسیاری از جهات برتر از انسانها بودند.
آنها موجوداتی بسیار هوشمندتر از انسانها بودند. همچنین دیانای آنها به جای دوگانه، سهگانه بوده است. در آخر نیز آنها از 6 حواس برخوردار بودند که با کمک حس ششم خود میتوانستند آینده را تا حدی پیشبینی کنند.
ایسوها از نظر سیاسی یکپارچه نبودند و حداقل چهار قلمرو شناسایی شدند. یکی در شمال اروپا، دیگری در قاره آمریکا، سومی در شمال آفریقا، و چهارمی در مکانی نامشخص قرار داشت. آنها همچنین از درگیری بین خود مصون نبودند.
تاریخ آنها در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است، ایسوها تقریباً 77000 سال پیش بر روی زمین حکومت کردند، قبل از اینکه در طول فاجعه بزرگ در کنار مخلوقات انسانی خود تا حد زیادی از بین بروند.
خلق انسانها
اگرچه ایسوها بومی زمین و محصول هزاران سال تکامل به خودی خود بودند، منشا دقیق آنها نامشخص است. مینروا، یک ایسو و عضو سه گانه کاپیتولین، به سادگی اظهار داشت که نوع او “قبل از” بشریت بوده و مسئول خلق انسان خردمند به عنوان نیروی کاری توانا و مطیع است، هر چند که با ظاهر خود آنها شکل گرفته است.
در حالی که مینروا آشکارا اعتراف کرد که ایسو بشریت را با ظرفیت زنده ماندن در محیطهای سخت زمین ساخته است، جونو تصریح کرد که انسانها برای «عاقل بودن» مقدر نشده بودند، در نتیجه اطمینان حاصل میکنند که گاوهای مطیع و انعطافپذیری بوده که با سازندگانشان سازگار باشند.
Isu ساختار ژنتیکی گونهای از پستانداران از پیش موجود در این سیاره را برای خلق بشر به طور اساسی تغییر داده است. در نتیجه، این شکاف بزرگ بین انسانهای باستانی و انسانهای مدرن ایجاد شد. در سال 1997، تمپلارها از این شکاف در توسعه تکاملی بشر آگاه شده بودند و معتقد بودند که بهترین راه برای پنهان ماندن احتمال وجود ایسو، قرار دادن اسکلتهای جعلی برای کاشت در یک مکان اعزامی در اتیوپی است، صرفاً برای پاسخگویی به این شکاف تکاملی.
به منظور اعمال کنترل خود بر بشریت، فناوری های مختلفی توسط Isu ایجاد شد. مصنوعاتی که بشر بعدها آنها را “قطعه یا تکههای عدن” نامید. انواع خاصی از این قطعات وجود داشتند که میتوانستند به طور همزمان به شبکهای از انتقال دهندههای عصبی واقع در اعماق مغز انسان متصل شوند و از طریق کنترل ذهن از راه دور اطاعت کامل را تضمین کنند.
این قطعات عدن از انواع مختلفی برخوردار بودند. برخی از آنها برای کنترل ذهن کاربرد داشتند مانند سیبهای عدن، برخی به نگهدارنده خود کاریزما و قدرت میبخشد و برخی توانایی درمان و جاودانگی را به صاحب خود میدهد.
با این حال، برخی از انسانهای دورگه ایسو-انسان بدون این انتقالدهندههای عصبی به دنیا آمده بودند، که باعث میشد از قابلیتهای کنترل ذهن قطعات مصون باشند. دو نفر از این دورگهها آدام و ایو (آدم و هوا) بودند که از ایسوها گریختند و با دزدیدن یکی از سیبهای عدن شورش و نبردی را علیه آنها به راه انداختند که تا 10 سال به طول انجامید. با این که ایسوها فناوریهای پیشرفتهتری در اختیار داشتند اما انسانها از نظر تعداد برتر بودند.
فاجعه بزرگ
این درگیری ادامه داشت قبل از اینکه به طور ناگهانی با وقوع فاجعه بزرگ – تخلیه توده انرژی خورشیدی – به پایان رسید. تلفات هر دو طرف بسیار بیشتر از آن چیزی بود که ایسو پیشبینی میکرد. حواس پرتی جنگ آنها را کور کرده بود و مشغله آنها در درگیری مانع از آن میشد که نشانههای خطر قریب الوقوع را از «آسمان» ببینند تا اینکه خیلی دیر شده بود. به طور ساده یک موج پلاسما از سمت خورشید به زمین پرتاب میشد که با تغییر در جاذبه همه چیز را از بین میبرد و میسوزاند.
با این حال، تعدادی از دانشمندان ایسو که به تحقیقات جنگی اختصاص نداشتند، از فاجعه قریب الوقوع آگاه شده بودند و با اندیشیدن راه حلهای مختلف به منظور محافظت از زمین، سعی کردند تا از آن جلوگیری کنند. دانشمندان سهگانه کاپیتولین، متشکل از مینروا، جونو و جوپیتر، تصمیم گرفتند برای سالها خود را در معبد بزرگ حبس کنند تا راه حلهای بالقوه متنوعی را آزمایش کرده و به دنبال آن امیدوار کنندهترین نتایج را در معابد زیرزمینی که در سراسر جهان پخش شده بودند آزمایش کنند.
با وجود این تلاش متمرکز، هیچ یک از راه حلهای توسعه یافته برای محافظت حتی بخشی از سطح زمین یا جمعیت روی آن کافی نبود. حتی امیدوارکنندهترین راهحل نیز دهها هزار سال طول میکشید تا عملی شود.
در نهایت با پخش شدن خبر، انسانها و ایسو به صلح رسیدند تا بتوانند راهی برای جلوگیری از این فاجعه پیدا کنند. با این حال تلاشهای آنها به سرانجام نرسید و موج خورشیدی با زمین برخورد کرد. جمعیت بسیار زیادی از انسانها و ایسوها جان خود را از دست دادند.
شروعی تازه
ایسوها که بعد از جنگ تعدادشان کمتر از قبل نیز شده بود رو به انقراض بودند و تعداد کمی از آنها باقی مانده بود. در نهایت انسانها و ایسوهایی که در پناهگاهها جان سالم به در برده بودند با یکدیگر متحد شدند تا دوباره همه چیز را بسازند.
مینروا با پذیرفتن اینکه سرنوشت آنها مهر و موم شده است، در عوض چشم به جلوگیری از تکرار اجتنابناپذیر فاجعه دوخت و با استفاده از “چشم” برای تجزیه و تحلیل الگوها و معادلات هستی سعی کرد تا پیام های پنهانی را برای انسانهای آینده در طول زمان به جا بگذارد، به این امید که آنها این این پیامها را بیابند و جهان را از تکرار فاجعه نجات دهند.
چشم درواقع یک دستگاه فوقپیشرفته بود که به دست مینروا طراحی شد. این دستگاه قادر بود تا با بررسی تمام حالات ممکن آینده را به صورت بسیار دقیقی پیشبینی کند. به طوری که اگر یک پیام را برای کسی باقی بگذارند جواب آنها به آن پیام را پیشبینی کرده و جوابشان را همان موقع بدهند گویی که یک گفتوگوی زنده در جریان است.
باگذشت زمان معلوم شد که جونو سعی در دستکاری چشم داشت تا بتواند بعد از فاجعه بعدی بر انسانها که برده خود میدانست حکومت کند. جوپیتر و مینروا که به صلحی که برقرار شده بود اعتقاد داشتند، با فهمیدن این موضوع جونو را زندانی کردند. آنها چشم را از بین بردند اما دیر شده بود چراکه جونو از قبل پیامهای خود را ارسال کرده بود. مینروا سپس چشم دوم را طراحی کرد تا از نتیجه پیامهای ارسال شده باخبر شود و موفق نیز شد که در ادامه به یافتههای او خواهیم پرداخت.
پیشتر اشاره شد که یکی از راهها برای پیشگیری از فاجعه میتوانست به درستی عمل کند اما برای کامل شدن به صدها سال زمان نیاز داشت. این فناوری دستگاه شفق قطبی جهانی نام داشت که با ایجاد یک محافظت از جنس شفق در سراسر زمین آن را از موجهای خورشیدی محافظت کند. با اتوماتیک کردن روند کامل شدن این پروژه، فرآیند تکمیل آن پس از فاجعه اول ادامه یافت.
جمعیت ایسو به سرعت تا مرز انقراض در طول قرن کاهش یافت، اما میراث آنها هزاران سال از طریق اسطورهها و افسانهها باقی ماند و به کانون بسیاری از ادیان بشری تبدیل شد، چه شرک و چه توحیدی. بعلاوه، آن قطعات عدن که از فاجعه بزرگ جان سالم به در بردند نیز بر رشد انسان اولیه تأثیر گذاشتند و در نهایت جنگی برای کنترل قطعات و در نتیجه بشریت به راه انداختند که به آن خواهیم پرداخت.
تاریخ باستان در سری فرقه اساسین ها
Assassin’s Creed Odyssey
قدیمیترین داستان در این سری در یکی از آخرین عنوانهای آن روایت میشود. ادیسی به دوران نبرد اسپارتا و آتن در سال 430 الی 400 قبل از میلاد باز میگردد. در این بازی داستان الکسیوس یا کساندرا روایت میشود (بسته به انتخاب شما). کساندرا یک قاتل حرفهای است که برای اشخاص مختلفی کار میکند.
به عنوان نوه شاه و جنگجوی بزرگ یعنی لئونیداس، کساندرا به سبک یک اسپارتان واقعی بزرگ شد. پدربزرگ کساندرا یک دورگه انسان-ایسو بود که یک سرنیزه از دوران تمدن اول داشت و آن را به نوه خود یعنی کساندرا داد. این سلاح یکی از قطعات عدن بوده و تواناییهای ویژهای به کساندرا در مبارزه بخشید.
در کودکی، یک پیشگو که برای گروه Cosmos کار میکرد پیشبینی کرد که برادر کساندرا یعنی الکسیوس در آینده دودمان آنها را به باد خواهد داد در نتیجه پدرشان تصمیم گرفت تا او را قربانی کرده و از یک دره به پایین پرتاب کند. کساندرا که سعی میکند جلوی آنها را بگیرد، اما باعث شد تا برادرش همراه با مشاور اسپارتا از به پایین پرتاب شوند.
پدر او این حرکت کساندرا را یک خیانت خواهند و خودش او را نیز به پایین پرتاب کرد. البته که خواهر و برادر هر دو جان سالم به در برده اما یکدیگر را گم کردند. کساندرا سپس بزرگ شد و تبدیل به یک قاتل مزدور و حرفهای شد.
مسیر او باری دیگر با فرقه کازموس یکی میشود و شروع به تحقیق در مورد آنها میکند. او میفهمد که این فرقه قصد دارد تا نسل لئونیداس را منقرض کند و برای این کار از الکسیوس استفاده میکنند. او که کودکی خود را به یاد نمیآورد با نام دیموس مشغول خدمت به این فرقه است.
در ادامه زمانی که مشغول از بین بردن ریشه این فرقه در آتن و اسپارتا است، کساندرا با پدر واقعی خود روبهرو میشود. او یک ریاضیدان و متفکر معروف به نام پثگروس است که به کمک نیزه هرمس سالها بیشتر عمر کرده است. این نیزه به صاحب خود تا زمانی که آن را نگه دارد عمر جاودان میبخشد.
پثگروس به کساندرا میگوید که در حال حاضر داخل یکی از شهرهای قدیمی ایسوها یعنی آتلانتیس ایستادهاند. شهری که اگر گروه کازموس به آن دست یابد میتواند خرابیهای بسیاری با کمک فناوری داخل آن به بار آورد. به همین دلیل کساندرا را برای پیدا کردن 4 کلید لازم برای بستن شهر تا ابد میفرستد که در راه با 4 موجود افسانهای نیز رودررو میشود.
به صورت همزمان کساندرا همراه با مادرش وارد دنیای سیاست میشود تا رد این فرقه را بیشتر پیدا کند و آن را ریشه کن کند که در راه با روح کازموس که لقب رهبر آن است نیز آشنا میشود. در مسیر برای برقراری صلح بین آتن و اسپارتا، کساندرا بارها با برادر خود یعنی دیموس (الکسیوس) روبهرو میشود که تلاش میکند او را بکشد. کساندرا اما سعی دارد تا او را به خانه بازگرداند و موفق شدن او به بازیکن بستگی دارد. در نهایت کساندرا موفق میشود تا کازموس را ریشهکن کند و هرم آنها که با استفاده از آن میتوانستند آینده را ببینند را از بین میبرد. واضح است که این هرم یکی از قطعات عدن بوده است.
سپس هنگام بازدید دوباره از آتلانتیس، کساندرا با پیامی از یکی از ایسوها روبهرو میشود که به او میگوید تکنولوژی ایسو برای استفاده انسانها ساخته نشده و او باید با گرفتن نیزه هرمس از پثگروس، درهای آتلانتیس را برای همیشه ببندد. هنگام گرفتن نیزه، کساندرا پثگروس را میبیند که جان خود را از دست میدهد چراکه به لطف نیزه تاکنون زنده مانده بود.
در ادامه کساندرا با فرقه کهنها روبهرو میشود که به دنبال قتل یک سرباز به نام داریوس و فرزندش ناتاکاس بودند. آنها با یکدیگر متحد میشوند تا در برابر این فرقه بایستند چراکه یکی از اهداف دیگر آنها کشتن تمام دورگههای ایسو-انسان به دلیل خطرناک بودن آنها بود. کساندرا که خود یک دورگه بود دشمنی مشترک با داریوس پیدا و با فرقه کهنها مبارزه میکند.
سپس زمانی که همه چیز آرام میگردد کساندرا با فرزند داریوس یا همان ناتاکاس صاحب یک فرزند میشوند. اما فورا مورد حمله افراد فرقه قرار میگیرند و ناتاکاس جان خود را هنگام محافظت از فرزندش از دست میدهد.
هنگام به قتل رساندن رهبر این حمله، کساندرا متوجه این حقیقت میشود که فرقه کهنها یک ایده است و با کشتن هیچکس از بین نمیرود. این بدان معنا بوده که کساندرا تا ابد در خطر خواهد بود و به همین دلیل او فرزندش را به پدربزرگ او یا همان داریوس میدهد تا به جایی دیگر ببرد. داریوس نیز او را به مصر میبرد تا زمانی که بزرگ شد به آیا یا آمننت تبدیل شود.
آخرین ماجراجویی کساندرا نیز باری دیگر با ایسوها اتفاق میافتد. او یک پیام از یکی از ایسوها دریافت میکند که برای مسلط شدن به قدرت نیزه هرمس، از او میخواهد که وارد یک شبیهساز از زمانی که ایسوها زنده بودند شود و با آنها در تعامل باشد. در این شبیهساز کساندرا متوجه میشود که تمام خدایان یونانی از زئوس گرفته تا هرمس، همگی درواقع یک ایسو بودند که انسانها آنها را به عنوان یک خدا در نظر گرفته و آنان را میپرستیدند.
همچنین متوجه شد که هیولاها و موجودات افسانهای که پیشتر با آنها مواجه شد، درواقع انسانهایی بودند که جونو و همسرش برای ترساندن انسانها و اطاعت آنها در زمان بردگیشان با جهش ژنتیکی به هیولا تبدیل کردهاند. در پایان نیز کساندرا به قدرت کامل نیزه دست پیدا میکند.
Assassin’s Creed Origins
همانطور که از نامش پیداست، در این نسخه از سری، با داستان شکل گرفتن فرقه اساسین ها آشنا خواهیم شد. داستان بازی به دوران مصر باستان بازمیگردد. زمانی که الکساندر بزرگ به این سرزمین حمله کرده بود و امپراطورها دستنشین خود را برتخت نشانده بود.
داستان بازی در دورانی روایت میشود که تالمی سیزدهم به همراه خواهرش یعنی کلئوپاترا بر مصر حکومت میکردند. کلئوپاترا اما از محبوبیت بیشتری برخوردار بوده و با تسلط رومیها نیز مخالف بود. این موضوع به جنگ داخلی میان او و برادرش در کنار الکساندر ختم شد و مصر را وارد مشکلات فراوان کرده بود.
در این میان افرادی برای محافظت از مردم به عنوان مدجای منصوب شدند تا در این جنگ داخلی از جان و مال آنها مراقبت کنند. یکی از این مدجایها بایک و همسرش آیا (دختر کساندرا) بودند. یک روز که بایک به همراه پسرش در حال گشت در منطقه مربوط به خود بود توسط گروهی از افراد نقابدار دستگیر شد.
آنها همان فرقه افراد کهن بودند که برای پیدا کردن یکی از سیبهای عدن از یک معبد به آنجا آمده بودند و چون نباید شاهدی به جا میگذاشتند، سعی کردند تا بایک و فرزندش را به قتل برسانند. بایک اما هنگام فرار به صورت غیرعمد باعث مرگ پسرش شد و برای مدتها از زندگی گوشهگیری کرد.
چند سال بعد بایک باری دیگر با همسرش متحد میشود تا تکتک این افراد نقابدار را ردیابی کرده و آنها را به قتل برسانند و درنهایت تنها رهبر این فرقه باقی مانده بود. ادامه مسیر آنها را به کلئوپاترا رساند چراکه او نیز با این فرقه در تقابل است. او این حقیقت را برملا میکند که ژولیوس سزار و تالمی هردو از اعضای فرقه بوده و فرقه در این سرزمین به آنها خدمت میکند.
درنهایت پس از زحمات بیاندازه و خدمت بایک و آیا به کلئوپاترا، متوجه میشوند که او قصد دارد تا با ژولیوس سزار متحد شود و سلطنت را با او تقسیم کند. برای مقابله با آنها آیا فرقه پنهان شدگان را تشکیل و نام خود را به آمننت تغییر میدهد، سزار را به قتل میرساند و کلئوپاترا را مجبور میکند تا حاکم درست و مناسبی برای مصر باشد.
Assassin’s Creed Valhalla
داستان این نسخه از مجموعه به دوران یورشهای وایکینگها بازمیگردد. داستان در مورد ایوور است، یکی از فرزندان رهبران قبیله. در دوران کودکی ایوور به قبیله آنها توسط یک قبیله وایکینگ دیگر حمله شد و پدر او برای نجات جان عزیزانش خود را تسلیم کرد.
وایکینگها باور داشتند که برای رسیدن به والهالا، بهشت وایکینگها، باید در نبرد شرافتمندانه جان خود را از دست داد و این کار پدر ایوور اصلا برای او قابل قبول نبود. پس از تسلیم شدن او، Kjotve یا رهبر قبیله دشمن باز به کشتن افراد قبیله ادامه داد و ایوور در لحظات آخر با کمک دوستش سیگورد نجات پیدا کرد.
سالها گذشت و ایوور زیر سایه پدر سیگورد بزرگ شد. روزی اما با لمس تبر خود، ایوور یک رویا از اودین، خدای اول مورد پرستش وایکینگها دید و برای پرسیدن تعبیر آن نزد طالعبین دهکده رفت. با خوردن داروی مخصوص او باری دیگر رویایی دید که در آن سیگورد یک دست خود را از دست میدهد.
تعبیر این رویا به نظر طالعبین آن بود که ایوور به برادر خود سیگورد خیانت خواهد کرد. همان روز سیگورد بعد از یک ماجراجویی دو ساله به خانه بازگشت و همراه خود دو غریبه عجیب یعنی باسیم و هیثم را آورده بود. این دو اعضای فرقه پنهانها بودند که به گفته خود برای ترویج تفکر خود به آنجا آمده بودند. آنها یک تیغه مخفی نیز به ایوور هدیه میدهند.
باسیم و هیثم به ایوور میگویند که قتل Kjotve از دیگر دلایل آنها برای سفر به این سرزمین است. آنها درکنار یکدیگر و با حمایت شاه هرالد، به دهکده Kjotve حمله میکنند و او را به قتل میرسانند. در جشن پیروزی هرالد اعلام میکند که میخواهد پادشاه تمام نروژ شود و پدر سیگورد نیز با او پیمان میبندد.
سیگورد که از این عمل پدرش خشمگین میشود همراه با ایوور به انگلستان سفر میکنند تا پادشاهی خود را تشکیل دهند. آنها شروع میکنند که با قبیلهها و شهرهای وایکینگ و ساکسون پیمان ببندند و خود را تقویت کنند.
در همین حین، هیثم که به آنها اعتماد کرده بود به ایوور میگوید که در اصل برای ریشهکن کردن فرقه کهنها به این سرزمین آمدهاند و ایوور نیز تصمیم میگیرد تا به او کمک کند. در زمانی که ایوور سران این فرقه را از بین میبرد توسط فردی به نام سرباز فقیر مسیح کمکهایی دریافت میکند. همچنین هربار که قصد دارد تا تصمیم مهمی بگیرد وحیهایی از اودین دریافت میکند که او را به خشونت دعوت میکند.
ایوور در این میان بارها نیز طالعبین میرود و با نوشیدن معجونی شروع با رویا دیدن درمورد ازگارد، شهر خدایان میکند. او در رویاهایش میبیند که اودین به همراه دیگر خدایان مانند تیر و ثور و فریا معجونی را مینوشند تا بعد از راگناروک (آخرالزمان در افسانههای اسکاندیناوی) باری دیگر به زندگی بازگردند و سپس روح خود را وارد ایگدراسیل یا درخت زندگی میکنند. همچنین میبیند که اودین فرزند لوکی را به قتل میرساند و مانع خودن معجون توسط لوکی میشود بیخبر از آن که لوکی به صورت مخفیانه این کار را انجام داده است.
سیگورد و باسیم سرگرم پیدا کردن یکی از قطعات عدن میشوند اما در مسیر سیگورد توسط فولکه، یکی از اعضای افراطی فرقه کهنها دستگیر میشود که باور داشت که او یک تناسخ یا تولد دوباره یک ایسو در جسمی جدید است.
ایوور و باسیم رد فولکه رو پیدا میکنند و با نجات سیگورد او را به قتل میرسانند. در زمانی که سیگورد زندانی فولکه بود اما مورد شکنجههای بسیاری قرار گرفته بود تا ایسوی درونش را بروز دهد و در این پروسه یک دستش نیز قطع شده بود.
سیگورد اما رویاهایی میبیند و گویی که تلاشهای فولکه نتیجه داده بودند. او ایوور را با خود به نروژ بازمیگرداند و بدون آن که از قبل آنجا رفته باشد، از حفظ ایوور را به سمت یکی از معابد ایسو راهنمایی میکند. در آنجا آنها یک ابر کامپیوتر به شکل یک درخت به نام ایگدراسیل را میبینند. زمانی که به آن نزدیک میشوند یک شاخه به هر کدام متصل شده و آنها را وارد یک شبیهساز میکند. آنجا خود را در والهالا، بهشت افسانههای اسکاندیناوی، پیدا میکنند اما زمانی که ایوور پدر خود را میبیند میفهمد که تمام اینها یک رویا است چراکه پدر او لیاقت والهالا را نداشته است.
آنها از شبیهساز فرار میکنند و در راه اودین سعی میکند تا مانع آنها شود. زمانی که از شبیهساز خارج میشوند باسیم را میبینید. او به آنها میگوید که لوکی، اودین و تمام خدایان درواقع گروهی از خدایان به نام آسیر بودند که انسانهای اسکاندیناوی آنها را با خدایان اشتباه گرفته و آنها را پرستش کردند.
سپس این حقیقت را فاش میکند که ایوور تناسخ اودین، سیگورد تناسخ تیر و خودش تناسخ لوکی است. یکی از چندین راه نجاتی که ایسوها پیدا کرده بودند قرار دادن خاطراتشان در دیانای انسانها بوده تا روزی دوباره بازگردند. هرچند این بازگشت در ایوور و سیگورد به شدت باسیم نبوده است و همانطور که اشاره شد ایوور توانست تا به اودین غلبه کند.
درنهایت باسیم یا لوکی سعی میکند تا آنها را به دلیل دشمنی دیرینه خود و تلاش اودین برای کشتن فرزند لوکی به قتل برساند. در آخر اما آنها موفق میشوند تا باسیم را داخل شبیهساز ایگدراسیل به دام اندازند و آنجا را ترک کنند.
ایوور دوباره با یاران خود در انگلستان متحد میشود و آن را به طور کل فتح میکند. مدتها بعد او متوجه میشود که شاه آلفرد ارباب بزرگ فرقه کهنها در انگلستان است و او را پیدا میکند که در یک روستا مشغول به زندگی است. او پی میبرد که آلفرد همان سرباز فقیر مسیح است که به ایوور در نابودی فرقه کمک کرده بود. او میگوید که با عقاید ایسو پرستی آنها مخالف بوده است قصد داشته تا آن را برپایه مسیح بازسازی کند. ایوور نیز اجازه میدهد که او زنده بماند.
دو فرقه اصلی مجموعه
فرقه اساسین ها
Assassin Brotherhood، همچنین به عنوان Assassin Order و در اصل به عنوان Hidden Ones شناخته میشود، یک سازمان مخفی صلحبان جهانی است که به محافظت از بشریت در برابر سوء استفاده از قدرت، حکومت اجباری و بیعدالتی اختصاص یافته است. به عنوان ریشه شناسی واژه قاتل، روشهای سنتی آنها حول محور عملیات مخفی کاری، خشونت انتخابی، و ترور افرادی است که مرتکب ظلم و ستم تلقی میشوند، با این اعتقاد که این امر خسارات جانبی را مطابق با ممنوعیت مطلق آنها از آسیب رساندن به جان بیگناهان به حداقل میرساند.
اگرچه اساسین ها میتواند ریشههای ژنتیکی و فرهنگی خود را به دورگههای آدم و حوا مربوط کند (زیرا آنها نیز دورگه ایسو-انسانی بودند که برای آزادی بشر جنگیدند)، اما رسماً از Medjay مصر سرچشمه میگیرند. آخرین مدجای بایک و همسرش آیا از اسکندریه این سیستم را تأسیس کردند که در آن زمان به نام پنهانها شناخته میشدند. از آن زمان، قاتلها و تمپلارها دشمنان قسم خوردهای بودهاند که بیش از دو هزار سال در سرتاسر جهان درگیر یک جنگ سایهای متوالی بودهاند، درگیریای که آنقدر حلناپذیر و دیرینه است که اغلب تصور میشود در کل تاریخ ثبت شده بشر را در بر گرفته است.
اساس این درگیری اعتقاد قاتلین است که حفظ اراده آزاد شرط لازم برای تحقق و هماهنگی انسانیت است در حالی که تمپلارها معتقدند که بشریت تنها از طریق تحمیل یک دولت جهانی تحت کنترل آنها میتواند به صلح پایدار دست یابد.
در توسعهای مشابه با تمپلارها، پنهانها بهعنوان قاتلان در قرن یازدهم ظهور کردند، زمانی که حسنابنصبا از مصر فرار کرد و فرقه را بهعنوان دولتی در الموت سازماندهی کرد، جایی که میتوانست توسط کوههای شمالی ایران محافظت شود. الموت مرکز قاتلان باقی ماند تا اینکه الموعلم شعبهای را در مصیاف تأسیس کرد و پس از آن شهرتی را که صلیبیون و ساراسینها از آن میترسیدند به دست آورد. پس از اتفاقاتی که به آن خواهیم پرداخت این گروه در این منطقه متفرق شد و در سراسر جهان پخش شدند.
این فرقه به مجموعهای قوی از ارزشها معتقد است که به شدت بر شیوه زندگی آنها حاکم است و به آن “Creed” یا عقیده گفته میشود. این عقیده از سه اصل تشکیل شده است:
- تیغ خود را از یک بیگناه دور نگه دار.
- از دیدگان پنهان شوید، با جمعیت یکی باشید.
- هرگز فرقه را به خطر نیندازید.
همچنین دو از خصوصیت اصلی آنها میتوان به کلاهی که روی چشمانشان را بپوشاند و یک تیغه مخفی اشاره کرد. این تیغه در زیر آستین قرار میگیرد و یک اسلحه بسیار خوب برای قتل مخفیانه محسوب میشود. اهمیت این اسلحه تا حدی زیاد میشود که در بخشی از تاریخ این فرقه برای استفاده از آن باید یک انگشت خود را قطع کنند.
تمپلارها
فرقه تمپلارها، همچنین به عنوان گروه شوالیههای معبد یا سربازان فقیر مسیح یک سازمان مخفی فراملیتی است که هزاران سال برای کنترل بشریت به نام ارتقای وضعیت آنها و آغاز صلح پایدار جهانی تلاش کرده است. چشم انداز آنها از یک جامعه کامل و جهانی که آن را نظم جهانی جدید می نامند، دیدگاهی است که مستلزم یک حکومت جهانی تحت سلطه آنها است، خواه مستقیماً تحمیل شده باشد یا در قالب یک رژیم سایهای که دولتها و جامعه را از پشت پرده دستکاری میکند.
در این پرتو، تمپلارها مکرراً در طول تاریخ به دولتهای ایالتی نفوذ کردهاند تا خود را در مکانهای مرکزی و بالاترین ردههای قدرت قرار دهند و به عنوان یک دولت عمیق عمل کنند. آنها معمولاً در باورهای رئالیستی کلاسیک در مورد تباهی ذاتی ماهیت انسانی و امتیاز دادن به امنیت به عنوان معیاری برای صلح، متحد هستند، و این فرضیات بر این باور آنها تأکید میکند که صلح واقعی تنها زمانی حاصل میشود که بشریت توسط جامعهای متشکل از افراد روشنفکر کنترل شود.
مشخصه متدولوژی تمپلار این است که هیچ هزینهای برای تحقق نهایی پروژه بزرگ آنها زیاد نیست، و هیچ وسیلهای وجود ندارد که با اشرافیت رویای پایانی آنها قابل توجیه نباشد. این به میل به سازماندهی بحرانهای سیاسی پیچیده در مقیاسی تاریخی – گاه جهانی – به عنوان ابزاری برای تضمین اهداف بلندمدت آنها و در کنار آن، تعقیب قطعات عدن و سایر آثار به جا مانده از دوران باستان تبدیل شده است.
تاریخچه آنها حداقل به زمان تشکیل فرقه کهنها توسط فرعون مصری اسمنخکاره بازمیگردد. در آن دوران با پیدا کردن بقایای تمدن ایسو، گروهی برای پرستش آنها و تلاش برای بازگرداندن آنها تشکیل شد که همان فرقه کهن نامگذاری شد. سازماندهی مجدد آنها به عنوان یک فرقه نظامی مسیحی توسط آلفرد بزرگ، پادشاه انگلستان صورت گرفت.
آلفرد که به عنوان ارباب بزرگ جدید فرقه کهنها انتخاب شده بود، از آنجایی که عبادت شرک آمیز ایسو را کفرآمیز و ناپاک به اعتقادات مسیحی خود میدانست، تلاش کرد تا فرقه را از درون حذف کند، اگرچه حمله وایکینگها به انگلیس برنامههای او را به تاخیر انداخت.
پس از اینکه ایور وارینسدوتیر، متحد وایکینگها و فرقه افراد پنهان، عوامل برجسته فرقه کهنها در انگلستان را با کمک مخفیانه خود ریشه کن کرد، آلفرد بقایای این فرقه را که خود به نابودی آن کمک کرده بود به دست گرفت. در طول سالهای بعد، او توجه خود را بر ایجاد یک «نظم جهانی» جدید برای جایگزینی آن متمرکز کرد، فرقهای که با اصول دینی او سازگارتر بود و به سرعت فرقه تمپلار تبدیل شد.
فرقه تمپلار نیز مانند دشمنانشان، برادران قاتل، دارای سه اصل مقدس است:
- از اصول فرقه خود و همه آنچه که ما برای آن دفاع میکنیم، حمایت کنید.
- هرگز اسرار خود را در میان نگذارید و ماهیت واقعی کار خود را فاش نکنید.
- این کار را تا زمان مرگ انجام دهید، به هر قیمتی.
تاریخ میانه در سری فرقه اساسین ها
Assassin’s Creed
نوبت به اولین نسخه ساخته شده در این مجموعه رسید. داستان این نسخه به دوران جنگهای صلیبی باز میگردد. داستان در مورد الطائر ابنالاحد است که در دورانی زندگی میکند که پنهانها به اساسین ها و کهنها به تمپلارها تبدیل شدهاند.
الطائر توسط مرشد خود یعنی الموعلم مامور میشود تا یکی از سیبهای عدن را بازیابی کند. در حین ماموریت او با تمپلارها مواجه و مجبور میشود تا هر سه اصل فرقه اساسین ها را زیر پا بگذارد با این حال سیب عدن را به دست میآورد.
برای مجازات، الموعلم او را میفرستد تا تمام سران تمپلار را به قتل برساند که موفق نیز میشود. هنگام به قتل رساندن آخرین تمپلار اما او متوجه میشود که الموعلم خودش عضو فرقه دشمن است و از الطائر سوء استفاده کرده تا تبدیل به تنها صاحب اختیار سیب عدن شود.
الطائر، الموعلم را به قتل میرساند و با پس گرفتن سیب، فرقه را بازسازی میکند و فساد داخل آن را از بین میبرد. همچنین کتابی مینویسد و تمام دانش خود در مورد ایسوها و رازهای فرقه اساسین ها را در آن قرار میدهد. در نهایت در آخر عمر با سیب عدن وارد یک معبد میشود و آنجا جان خود را از دست میدهد.
Assassin’s Creed 2
با این بازی مخاطبان وارد سهگانه یکی از محبوبترین اساسین ها میشوند. داستان بازی در دوران رونسانس ایتالیا جریان دارد و درمورد اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه است. اتزیو که از نوادگان الطائر است در سنین جوانی با اعدام برادران و پدرش مواجه میشود که به دلیل یک پاپوش در این ظرایط قرار گرفتهاند.
در آخرین کلماتش، پدر اتزیو به او میگوید که رازهای خانواده و ریشه اساسین خود را پیدا کند. او که قسم میخورد تا انتقام خانواده خود را بگیرد، به عنوان یک اساسین تعلیم داده میشود و تمام مسئولین این جنایت را ردیابی میکند و به تمپلارها میرسد.
در آخر رد ارباب بزرگ آنها یعنی رودریگو بورجیا را پیدا میکند، مردی که در سراسر اروپا قدرت بسیاری دارد و حتی در حال رسیدن به مقام پاپ اعظم است. در کنار تمام این قدرتها، او یک عصا و یک سیب عدن را نیز در اختیار دارد. او درنهایت موفق میشود که رودریگو را شکست دهد و قطعات عدن را از او بگیرد.
اتزیو متوجه میشود که او قصد داشته تا یک معبد ایسو را با استفاده از قطعات عدن باز کند و زمانی که وارد آنجا میشود با پیامی از سوی مینروا مواجه میشود، که از طریق “چشم” برای او فرستاده شده است. مینروا از فاجعه دوم خبر میدهد و بخشی از حقایق در مورد ایسوها را تعریف میکند که به آنها پرداخته شد.
Assassin’s Creed Brotherhood
اتزیو سپس به خانه بازمیگردد تا یک زندگی آرام را سپری کند اما مورد حمله چزاره بورجیا، فرزند رودریگو قرار میگیرد. او عموی اتزیو را میکشد و سیب عدن را پس میگیرد که باعث میشود تا اتزیو باری دیگر قسم بخورد که از این خانواده انتقام بگیرد.
در این دوران فرقه اساسین ها بسیار تضعیف شده بود و بعد از سالها تلاش اتزیو باری دیگر به قدرت سابق بازگشت. درنهایت نیز تبدیل به مرشد این فرقه در ایتالیا شد. پس از چند سال آنها سیب عدن را از خاندان بورجیا پس گرفتند و چزاره که به دیوانگی رسیده بود پدر خود را کشت. در آخر نیز اتزیو او را از بالای خانهی این خاندان به پایین پرتاب کرد تا ایتالیا را از زیر یوغ آنها خارج کرد.
Assassin’s Creed Revelations
آخرین عنوان مربوط به اتزیو است که داستان او را در سفر به ماسیا دنبال میکند، محل زندگی الطائر. اتزیو قصد دارد تا با پیدا کردن کتابخانه الطائر به حقایق در مورد او و هدف اصلی فرقه اساسین ها پی ببرد. اما زمانی که به آنجا میرسد متوجه میشود که درهای معبد بسته است و به 5 کلید برای باز کردن آنها نیاز دارد.
همزمان متوجه میشود که تمپلارها نیز به دنبال کلیدها هستند و با تقابلهای بسیار با آنها در نهایت موفق میشود تا کلیدها را پیدا کند. داخل معبد او با جسد الطائر روبهرو میشود که یک سیب عدن نیز در دست دارد. با برداشتن سیب، به سمت خانه راهی میشود.
Assassin’s Creed Black Flag
داستان سری در این نسخه به جندصد سال بعد از دوران اتزیو و به دوران درزدان دریایی در کارائیب بازمیگردد. اینبار داستان ادوارد کنوِی روایت میشود، یک دزد دریایی که از وجود فرقه اساسین ها خبر ندارد و مشغول ماجراجوییهای خود است.
روزی او خود را در ساحلی کنار یک کشتی غرق شده پیدا میکند و متوجه میشود که خودش و یک نفر دیگر تنها نجات یافتههای یک نبرد دریایی هستند. در ساحل آن فرد را تعقیب میکند و درنهایت موفق میشود تا او را به قتل برساند.
زمانی که داراییهای همراه او را جستوجو میکند با مدارک و نقشهای مواجه میشود که به یک درآمد و دارایی راحت اشاره میکنند. چیزی که ادوارد نمیدانست این بود که آن فرد درواقع یک اساسین بوده است و او درحال ورود به یک ماجراجویی و حوادث غیرمنتظره است.
در مسیر او با تمپلارها آشنا میشود و این که آنها در جستوجوی یک معبد ایسو هستند که میتواند با نمونه خون، هر فردی را در سراسر زمین ردیابی کند. اما برای ورود به این معبد به خون یک سیج نیاز است.
همانطور که گفته شد سه دانشمند ایسو خود را وقف آزمایشهایی برای نجات از فاجعه کردند. یکی از این آزمایشها را جونو بر روی همسر خودش امتحان کرد اما در پروسه او جان خود را از دست داد. به همین دلیل نیز جون خاطرات و دانش همسر خود را داخل دیانای انسانها ذخیره کرد تا هر چندصد سال یکبار و به صورت تصادفی باری دیگر متولد شود و خدمتگذار جونو باشد. به انسانهایی که تبدیل به خدمتگذار و همسر جونو میشدند سیج گفته میشود.
ادوارد در نهایت یک سیج را پیدا میکند و با او معبد را باز میکند. آن سیج اما هنگام یافتن قطعه عدن به ادوارد خیانت میکند و او را برای بازداشت میفرستد. ادوارد سپس به دست یکی از رهبران اساسین ها آزاد و متحد میشود. سپس با یافتن قطعه عدن و گرفتن انتقام خود، در معبد را برای همیشه میبندد و به دختربچه خود ملحق شده و زندگی خود را با آرامش ادامه میدهد.
Assassin’s Creed Rogue
این بازی را شاید بتوان یکی از متفاوتترین عنوانهای این مجموعه دانست چراکه داستان یک تمپلار را روایت میکند و ما را در نقش او قرار میدهد. داستان بازی به دوران انقلاب آمریکا باز میگردد که نتیجه آن آمریکای امروزی است که میبینیم.
بازی ما را وارد زندگی شی پاتریک کورمک میکند، یک از اعضای فرقه اساسین ها که برای به قتل رساندن یکی از سران تمپلار فرستاده شده است. هنگام مرگ، آن تمپلار سوالهایی مطرح میکند که موجب میشود تا شی باورهای خود به این فرقه را زیر سوال ببرد.
در ادامه شی برای پیدا کردن یکی از قطعات عدن فرستاده میشود و با پیدا و خارج کردن آن از معبدش باعث نابود شدن یک شهر و مرگ بسیاری میشود. شی راهی مقر اساسین ها میشود تا آنها با بابت این جنایت بزرگ بازخواست کند اما در نهایت به او شلیک شده و داخل دریا پرتاب میشود.
شی اما با کمی شانس زنده میماند و وارد شهر آلوده به جنایت نیویورک میشودو آنجا او به یکی از سران تمپلار که جانش را نجات داده بود کمک میکند تا رئیس باند جنایتکاران نیویورک را به قتل برساند. این کار او توجه تمپلارها را جلب میکند و چیزی نمیگذرد که شی خود را هنگام سوگند خوردن برای ملحق شده به تمپلارها مییابد.
رهبر آن دوران تمپلارها یعنی هیثم کنوی، فرزند ادوارد کنوی، شی را آگاه میکند که علیرغم خرابیهای به بار آمده، اساسین ها همچنان قصد دارند تا یک تگه عدن دیگر را نیز تصاحب کنند. او شروع به کشتن اساسین ها یکی پس از دیگری و بازپسگیری قطعات میکند، و مسیرش او را به پاریس میرساند تا هدف بعدی خود یعنی چارلز دوریان از سر راه بردارد که درنهایت نیز موفق میشود.
Assassin’s Creed 3
عنوان سوم این مجموعه درواقع به صورت موازی با نسخه روگ، و در دوران انقلاب آمریکا اتفاق میافتد. داستان بازی درمورد کانر کنوی، فرزند هیثم کنوی و نوره ادوارد کنوی، است. بازی با سفر هیثم به مناطق سرخپوستان برای پیدا کردن یک معبد شروع میشود، جایی که او با مادر سرخپوست کانر آشنا میشود.
پس از متولد شدن او اما هیثم درگیر مبارزه و شرکت در انقلاب میشود و هرگز فرزند خود را نمیبیند. در سنین نوجوانی کانر، تعدادی از تمپلارها قبیله آنها را به آتش میکشند و مادر او را نیز به قتل میرسانند و از همینجا به دستور رئیس قبیله، کانر نزد یک استاد اساسین برای تعلیم فرستاده میشود تا از معبد نزدیک قبیلهشان محافظت کند.
او در ادامه تمپلارهای بسیاری را از سر راه برمیدارد و تاثیر زیادی در انقلاب آمریکا میگذارد. مسیر او درنهایت به پدر خود یعنی هیثم میرسد، جایی که هر کدام خود را در جبهه مقابل میبینند. در ابتدا سعی میکنند تا با یکدیگر کار کنند اما زمانی که کانر متوجه تفکر پدر خود مبنی بر مضر بودن آزادی میشود، مجبور به کشتن او میشود.
زمانی که کانر به قبیله خود باز میگردد میبیند که هیچ کسی آنجا نمانده است و تنها چیزی که باقی مانده است یک قطعه عدن است. زمانی که قطعه را برمیدارد پیامی از جونو دریافت میکند که به او میگوید تا آن را پنهان نماید. و کانر نیز آن را داخل قبل استاد اساسین خود پنهان نمود.
Assassin’s Creed Unity
این بار سری محبوب یوبیسافت ما را به انقلاب فرانسه میبرد، جایی که با آرنو دوریان همراه میشویم. داستان از جایی شروع میشود که پدر اساسین آرنو یعنی چارلز دوریان به دست شی پاریک کورمک به قتل میرسد. او سپس توسط یک از دوستان پدرش، پدر الیز دلاسر، معشوقه دوران کودکی آرنو و یکی از سران تمپلار به فرزندخواندگی گرفته میشود.
آرنو بیخبر از آنکه پدرش یک اساسین بوده بزرگ میشود تا زمانی که پدرخواندهاش را غرق در خون پیدا میکند. او به کشتن پدرخواندهاش محکوم میشود و به زندان میافتد. در زندان آرنو با پیر بلک، یکی از اعضای اساسین ها آشنا میشود.
آن دو با یکدیگر فرار میکنند و آرنو به دنبال کسی میافتد که برای او پاپوش دوخته است. درادامه او با فردی آشنا میشود به نام فرانسوا که ادعا میکرد به دست تمپلارها اسیر شده بود. در حقیقت اما او یک سیج بود که نهتنها پدرخوانده آرنو را به قتل رسانده بود، بلکه در تلاش بود تا فرقه تمپلار را به دست بگیرد.
سپس آرنو معشوقهاش یعنی الیز را برای اتحاد با اساسین ها قانع میکند تا بتوانند جلوی فرانسوا را بگیرند. اما زمانی که استاد اساسین ها با اتحاد موقتی با تمپلارها موافقت میکند پیر بلک او را میکشد چراکه با این اتفاق مخالف بود. آرنو نیز ناچارا مجبور میشود تا دوست خود بلک را به قتل برساند.
درآخر آرنو فرانسوا را پیدا میکند و موفق میشود تا او را به قتل برساند اما در مقابل یک هزینه بزرگ. در نبرد با او، الیز جان خود را از دست میدهد تا آخرین فرد عزیز در زندگی آرنو نیز از دست برود.
Assassin’s Creed Syndicate
داستان این بازی به دوران ویکتوریایی لندن بازمیگردد، جایی که اساسین ها تقریبا از لندن محو شده، و کنترل آن به دست تمپلارها افتاده است.
در این میان دو تا از آخرین اساسین ها یعنی دوقلوهای جیکوب و ایوی فرای، گروه خود را تشکیل میدهند تا با تمپلارها مبارزه کنند. آنها پروژهها و درآمدهای تمپلارها را ذره ذره از بین میبرند تا جایی که باری دیگر اساسین ها لندن را به دست میگیرند.
ایوی سپس متوجه میشود که تمپلارها به دنبال قطعات عدن هستند و راهی میشود تا آنها را زودتر پیدا کند. مسیرش او را به کاخ ادوارد کنوی میرساند و در آنجا نقشهای از تمام معبدهای ایسوی داخل لندن پیدا میکند.
ایوی اما نقشه را از دست میدهد و هنگام باز پسگرفتن آن با ارباب تمپلارها روبهرو میشوند و او را به قتل میرسانند و قطعه عدن را به معبدش بازمیگردانند.
تاریخ حال در سری فرقه اساسین ها
Desmond Miles
بالاخره به زمان حال نزدیک میشویم. داستان بازی اولین بار با دزموند مایلز شروع میشود. او که فرزند ویلیام مایلز، یکی از اعضای اساسین ها بود در سال 1987 متولد شد. پدر دزموند بارها به او نسبت به تمپلارها هشدار داده بود و سعی کرد تا او را به عنوان یک اساسین آموزش دهد.
با این حال دزموند که فکر میکرد اساسین ها یک فرقه خرافاتی هستند در سن 16 سالگی به نیویورک رفت. در سال 2012، زمانی که دزموند اثر انگشت خود را برای خرید یک موتور ثبت کرد، یکی از تمپلارها به نام دنیل کراس دستور داد تا او را دستگیر کنند.
زمانی که به هوش آمد خود را در لباس یک اساسین قدیمی در محیطی باستانی و تاریخی دید. او صدای دو نفر را میشنید که سعی میکردند او را آرام کنند. این افراد وارن ویدیک و لوسی استیلمن بودند که هر دو برای کمپانی ابسترگو (Abstergo) کار میکردند. این کمپانی یکی از بزرگترین و قدرتمندترین کمپانیهای جهان است که انواع محتوا و کالا را تولید کرده و در حوزههای مختلف فعالیت میکند.
در اصل اما ابسترگو در سال 1937 به عنوان نمای جلویی و رسانهای تمپلارها تاسیس شد و در سال 1983 توانست تا اولین انیموس با ثبات را بسازد. انیموس یک فناوری بسیار پیشرفته است که میتواند خاطرات ذخیر شده داخل دیانای انسان را به تصویر بکشد. به طوری که میتوان خاطرات تمام اجداد فرد مورد بررسی را تماشا کرد و خود فرد نیز حس میکند که آن خاطرات را زندگی میکند.
ابسترگو یا تمپلارها در اصل از این فناوری استفاده میکنند تا با دیدن زندگی افراد مهم تاریخ، قطعات عدن را باری دیگر پیدا و از آنها استفاده کنند. دزموند سپس میپذیرد تا با ابسترگو همکاری کند چراکه در غیر این صورت جان خود را از دست میدهد.
سپس دزموند شروع به تماشای خاطرات الطائر میکند و از آنجا متوجه میشود که اساسین ها صرفا یک گروه خرافاتی نیستند و هدف و نقش بزرگی دارند. با هر روزی که دزموند در آنجا میگذراند بیشتر متوجه میشد که چه اتفاقاتی در جریان است.
سپس Bleeding Effect شروع به اتفاق افتادن کرد. این عبارت زمانی به کار میرود که حاطرات یا دانش فردی کا داخل انیموس است با اجدادش مخلوط میشود. در بهترین حالت فرد تواناییهای اجدادش را کسب میکند اما ممکن است که به توهم و دیوانگی نیز برسد و حتی نتواند به زندگی ادامه دهد.
زمانی که تمام خاطرات الطائر را تماشا کردند، آنها توانستند تا موقعیت یکی از قطعات عدن را ردیابی کنند و کارشان با دزموند تمام شده بود. اما لوسی آنها را قانع کرد تا دزموند را نکشند چراکه در آینده ممکن است کاربرد داشته باشد.
دزموند که او را مورد 17 صدا میکردند به دید عقاب دست پیدا کرده بود، توانایی که برخی از انسانها به لطف دیانای ایسوها در خود دارند و با تمرین بسیار فعال میگردد. دزموند نیز که زمان زیادی را با الطائر سپری کرده بود توانست تا از این قابلیت استفاده کند. با این دید انسان میتواند چیزهایی مربوط به گذشته را بازبینی کند و یا چیزهایی در یک محیط ببیند که دیگران قادر نیستند.
با کمک این توانایی دزموند علائم و نگارشهای بسیاری را در اتاق دید که به مورد 16 مربوط بود، فردی که قبل از او آزمایش میشد یعنی کلی مریک. کلی یکی از اعضای اساسین ها بود که به دست ویلیام مایلز (پدر دزموند) آموزش داده شده بود. او در سال 2010 برای بررسی پروژه انیموس فرستاده شد تا اطلاعاتی از آن را به دست اساسین ها برساند که موفق نیز شد.
در ادامه او مامور شد تا بیشتر به ابسترگو نفوذ کند و این بار تبدیل به یکی از موردهای آزمایشی آنها شود با این تضمین که عامل نفوذی آنها در ابسترگو یعنی لوسی استیلمن از او محافظت خاهد کرد. کلی سپس شروع به تجربه و بازبینی زندگی اتزیو آدیتوره کرد اما به دلیل استفاده زیاد از انیموس، Bleeding Effect شروع به رخ دادن برای او کرد.
زمانی که کلی متوجه شد که پروژه انیموس دقیقا چیست آماده شد که آنجا را ترک کند. او متوجه شد که در سال 2012 فاجعه دوم رخ خواهد داد و تمام انسانها را باری دیگر از بین خواهد برد. ابسترگو نیز قصد داشت تا با پیدا کردن یکی از قطعات عدن، آن را با یک ماهواره به نام چشم ابسترگو به مدار زمین ارسال کند تا از این فاجعه جلوگیری شود.
کلی همچنین توانست تا با جونو ارتباط برقرار کندو جونو به او گفت که به مورد بعدی یعنی دزموند مایلز کمک کند و حقیقت را به او بگوید. جونو به کلی گفت که لوسی پس از سپری کردن 7 سال با ابسترگو وفاداری خود را نسبت به اساسین ها از دست داده است و قصد دارد با پیدا کردن سیب عدن آن را به ابسترگو بازگرداند. توجه داشته باشید که جونو با استفاده از فناوری چشم تمام این حقایق را پیشبینی کرده و فهمیده بود و در حال حاضر هیچ ایسویی زنده نیست.
لوسی متوجه شد که کلی حقیقت را میداند و به همین دلیل نمیتوانست به او اجازه رفتن بدهد. کلی دیگر راهی نداشت و قرار بود تا از دیانای او برای یافتن قطعات استفاده کنند و در نهایت او را به قتل برسانند. کلی اما تصمیم گرفت تا به حرف جونو گوش کند. او یک شب به صورت مخفیانه وارد انیموس شد و یک کپی از خاطرات و شخصیت خود را داخل آن قرار داد.
او پیامهای بسیاری را داخل خاطرات اتزیو قرار داد به این امید که مورد 17 آنها را پیدا خواهد کرد. سپس همانجا رگ خود را برید و با خون خود نشانههایی را در سراسر اتاق نقاشی کرد تا شاید به مورد 17 کمک بیشتری کرده باشد. این نشانهها همان علامتهایی بود که دزموند داخل اتاق مشاهده کرده بود. با این حال تمام این علائم برای دزموند گیج کننده و نامفهوم بود.
اما قبل از آن که دزموند متوجه شود که جریان چیست، لوسی وارد اتاق میشود و به او میگوید که زمان فرار رسیده است. آن دو فرار میکنند و به یکی از مقرهای اساسین ها میروند. در آنجا متوجه میشوند که اساسین ها نیز به فناوری انیموس دست پیدا کردهاند. دموند وارد انیموس شد و شروع به تجربه خاطرات اتزیو آدیتوره کرد.
او به پیدا کردن پیامهای کلی ادامه داد تا در نهایت تمام حقایق را در مورد ایسوها، تمپلارها و اساسین ها متوجه شد و در انتها نیز یک بازسازی بسیار عمیق از دیانای کلی را مشاهده کرد که به زمان آدم و حوا و فرار آنها از عدن بازمیگشت که یک سیب را نیز از آنجا دزدیده بودند که به آن اشاره شد.
دزموند درادامه خاطرات اتزیو، او را دید که وارد معبد شد و پیام مینروا را مشاهده نمود. چیزی که اتزیو نمیدانست آن بود که مینروا این پیام را برای دزموند به جا گذاشته است و او را مخاطب خود قرار داده است چرا که میدانست روزی دزموند خاطرات اتزیو را خواهد دید. دزموند نیز تمام پیامهای مینروا مبنی بر فاجعه دوم و دیگر حقایق را تماشا میکند.
در ادامه خاطرات اتزیو آنها محل سیب عدن او را پیدا کردند و راهی آنجا شدند. بعد از فرود به معبد، آنها سیب را پیدا کردند اما زمانی که دزموند سیب را لمس کرد، سیب عدن کنترل دزموند، لوسی و همراهانشان را به دست گرفت. دزموند سپس صدای جونو را شنید که به او گفت 72 روز قبل از فاجعه دوم یکی از نوادگان جونوها و دشمنهایشان (انسانها) یعنی دزموند سیب را پیدا میکند و سعی میکند تا جلوی آن را بگیرد.
اما یک زن مانع او خواهد شد و به همین دلیل نیز باید از سر راه برداشته شود، به همین دلیل نیز از طریق سیب، دزموند را مجبور میکند تا لوسی را به قتل برساند. دزموند بعدهها توضیح داده که جونو به او حالتی که لوسی زنده میماند را نشان داد که در آن لوسی سیب را میدزدد و به ابسترگو میبرد اما ماهواره آنها موفق نمیشود که جلوی فاجعه را بگیرد.
بعد از کشتن لوسی، دزموند از هوش رفت. مدتی بعد اما همراهانش او را وارد انیموس کردند تا بتواند خود را پیدا کند. داخل انیموس او برای اولین بار کلی را به صورت کامل دید. کلی توضیح داد که یک نسخه از ذهن خود را داخل انیموس کپی کرده است و برای دزموند توضیح داد که باید ذهن خود را سروسامان ببخشد. او گفت که در حال حاضر خاطرات الطائر با اتزیو و دزموند ترکیب شدهاند و زمانی که او تمام خاطرات اجدادش را دنبال کند تا جایی که چیزی برای گفتن باقی نماند دوباره ذهنهایشان از یکدیگر جدا خواهند شد.
در نهایت زمانی که دزموند به نقطهای که لازم بود رسید پیامی را از جوپیتر، یکی از سه دانشمند ایسو دریافت کرد که داستان راه حلهای آنها برای نجات که همگی شکست خوردند را تعریف کرد. در آخر نیز به دزموند گفت که به معبد اصلی برود تا در آنجا راه نجاتی که بعد از فاجعه اول ساخته شد را پیدا کند.
بعد از پیدا کردن معبد دزموند متوجه شد که برای باز شدن به یک کلید نیاز است و برای پیدا کردن آن شروع به مرور خاطرات هیثم کنوی و در ادامه کانر کنوی کرد. در این میان نیز چندتا از سران ابسترگو را به قتل رساند تا منابع انرژی لازم را برای معبد پیدا کند که از بین آنها میتوان به دنیل کراس که از ابتدا دستور دستگیری او را داده بود و وارن ویدیک که رئیس پروژه انیموس بود اشاره کرد.
در نهایت دزموند متوجه شد که کلید داخل قبر استاد کانر پنهان شده است و با پیدا کردن آن، در معبد را باز نمود. داخل معبد او یک کره پیدا میکند و در کنار آن جونو را میبیند. جونو به او میگوید که اگر این کره را لمس کند جانش را از دست میدهد اما فاجعه رخ نخواهد داد.
همان موقع اما مینروا ظاهر میشود. او به دزموند میگوید که جونو قصد سلطه بر بشریت را دارد و تمام این مدت او را به این سمت راهنمایی کرده است. مینروا میگوید که جونو این پیامها را با استفاده از فناوری چشم و بدون اجازه و خبر دیگر ایسوها برای دزموند فرستاده است.
همچنین اشاره میکند که در حال حاضر با استفاده از نسخه دوم چشم که ساخته است در حال برقراری این تماس است. او میگوید که اگر دزموند کره را لمس کند، دستگاه شفق قطبی جهانی که اکنون تکمیل شده است فعال شده و جهان نجات پیدا میکند اما جونو طوری آن را دستکاری کرده که با فعال شدندش آزاد خواهد شد و بشریت به خطر میافتد.
مینروا به او پیشنهاد میدهد که اجازه دهد تا فاجعه رخ دهد و نتیجه آن را نیز با کمک چشم پیشبینی کرده، و به دزموند میگوید. اگر دزموند دستگاه شفق قطبی جهانی را فعال نکند باری دیگر بخشی از انسانها زنده میمانند و به رهبری دزموند جهان را از ابتدا میسازند. با این حال سخنان دزموند تحریف میشود و بعد از مدتها از یک قهرمان به یک خدا تبدیل میشود و بشریت تحت نام او با یکدیگر خواهند جنگید و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد.
دزموند درنهایت به مینروا گفت که نابودی بشریت و بازرخداد وقایع هیچ کمکی قرار نیست بکند و هیچ امیدی به آن نیست. دزموند معتقد بود که جونو هر نقشهای داشته باشد بشریت موفق خواهد شد تا جلوی آن را بگیرد و یک راه پیدا میکند. در آخر نیز کره لمس و خود را فدا میکند تا بشریت نجات پیدا کند.
نبرد جونو
در ادامه میبینیم که اعضای ابسترگو بدن بیجان دزموند را برای آزمایشها با خود میبرند. سپس داستان یک سیج جدید روایت میشود که از طرف اساسین ها در ابسترگو نفوذ کرده تا اطلاعات به دست بیاورد. اما در حقیقت او نه یک اساسین است و نه یک تمپلار، او در واقع یکی از اعضای Instruments of The First Will است، یک فرقه که برای آزاد کردن جونو تلاش میکنند.
این سیج جدید تلاش میکند تا با استفاده از فناوریهای ابسترگو، ذهن جونو را وارد بدن یکی از اعضای ابسترگو، که خاطرات ادوارد کنوی را بررسی میکرد، کند اما جلویش گرفته میشود. سپس ابسترگو پروژه ققنوس را شروع میکند که در آن سیجها را آزمایش میکنند تا بتوانند از برتریهای دیانای سهگانه آنها استفاده کنند.
با این حال برخی از اعضای اساسین ها به ساختمان این پروژه حمله میکنند و آن را از بین میبرند. در همین حوالی، آتزو برگ، فرمانده نیروی نظامی ابسترگو دستور میدهد تا خاطرات شی پاتریک کورمک استخراج شود تا با آن اساسین ها را تحقیر نماید.
در این بین یکی از اساسین ها خاطرات آرنو دوریان را بررسی میکند تا رد سیجی به نام فرانسوا را بگیرد تا قبل از اعضای پروژه ققنوس آن را پیدا کند اما وقتی به او میرسد متوجه میشود که دیانای او از بین رفته است.
همچنین در یکی دیگر از پروژهها، او رد یکی از قطعات عدن را در لندن، با کمک خاطرات خانواده فرای پیدا میکند و تعدادی از اساسین ها با تمپلارها در آنجا درگیر میشوند. در نهایت اما تمپلارها موفق میشوند که قطعه را برای خود بردارند و فرار کنند.
در همین حین فرزند دزموند مایلز که دیانای او را داشت و به علاوه، یک سیج هم بود. ابتدا ابسترگو او را پیدا کرد اما اعضای Instruments of The First Will به ساختمانی که او را نگه میداشتند حمله میکنند و از دیانای او برای بازگرداندن جونو استفاده میکنند. آنها موفق میشوند که او را بازگردانند اما قبل از این که بتواند فرار کند، جونو توسط یکی از اعضای اساسین ها کشته میشود.
Layla Hassan
در ادامه لیلا حسن یکی از اعضای ابسترگو به یک بیابان در مصر میرود تا بتواند نسخه جدید انیموس که خودش ساخته است را امتحان کند. این نسخه میتواند از دیانایهای آسیب دیده نیز استفاده کند و همچنین خاطرات کسانی که رابطهای با فرد داخل انیموساند ندارند نیز نمایش دهد.
او شروع به بررسی زندگی بایک و آیا میکند اما در این میان نیروی نظامی ابسترگو که برای مدتی از لیلا خبر نداشته است او را دنبال میکند و دوست او که همراهش بود را به قتل میرسانند. لیلا نیز افراد آنها را میکشد و به این شکل به دشمن رسمی ابسترگو تبدیل میشود.
سپس ویلیام مایلز (پدر دزموند) او را پیدا میکند و از لیلا میخواهد که به اساسین ها ملحق شود که درنهایت لیلا این موضوع را میپذیرد. در ادامه لیلا به بررسی زندگی کساندرا میپردازد و سعی میکند تا نیزه هرمس را پیدا کند.
پس از بررسیهای فراوان و اتمام داستان کساندرا، لیلا از انیموس خارج میشود و کساندرا را با کتوشلوار در مقابل خود میبیند که تا امروز با کمک نیزه هرمس زنده مانده بود. او به لیلا میگوید که باید نبرد و مسیر خود را ادامه دهد و زمانی که نیزه را به او میدهد جان خود را از دست میدهد.
لیلا سپس پیامی از یک منبع نامشخص دریافت میکند که به او موقعیت محل دفن ایوور را میگوید و به او میگوید که ادامه مسیر به سمت این وایکینگ است. لیلا نیز به دنبال او میرود و تحقیقات خود را بر روی زندگی ایوور آغاز میکند.
در آخر نیز با تماشای خاطرات او، از محل ایگدراسیل (شبیهساز درخت مانند ایسوها) باخبر میشود و راهی آنجا میشود. در آنجا بدن باسیم را میبیند که تقریبا چیزی از او باقی نمانده است اما همچنان به ایگدراسیل متصل است.
لیلا سپس خودش را به درخت متصل میکند و هنگام اتصال نیزه هرمس از دستانش میافتد. داخل شبیهساز باسیم را میبیند که تاکنون داخل ایگدراسیل زنده بوده است و با دسترسی به سیستم بزرگ ایسوها توانسته است تا محل دفن ایوور را پیدا کند و آن پیام ناشناس را برای لیلا ارسال کند. باسیم به لیلا یک کره جدید میدهد و میگوید که اگر آن را لمس کند فاجعه بعدی که در راه است دیرتر اتفاق میافتد تا زمان بیشتری برای راه حل به دست آورند.
لیلا نیز این کار را میکند اما با انجام این کار بدن باسیم را از ایگدراسیل جدا میکند. بدن باسیم نیز روی نیزه هرمس میافتد و درمان میشود و دوباره به زندگی باز میگردد. لیلا نیز داخل ایگدراسیل گیر میافتد اما آنجا دزموند را میبیند که در 8 سال گذشته سعی داشته است تا تمام حالات را بررسی کرده و یک راه حل برای نجات از فاجعه بعدی پیدا کند.
لیلا سپس یک پیشنهاد جدید برای بررسی به او میدهد و هردو مشغول بررسی میشوند. در آخر نیز باسیم را میبینیم که همراهان لیلا را پیدا کرده و از آنها میخواهد تا رهبر کنونی اساسین ها را به او معرفی کنند.
نظر شما در مورد داستان این بازی چیست؟ نظرات خود را با ما و دوستانتان در آیتیرسان به اشتراک بگذارید.
عالی بود
خیلی ممنون از اینکه زحمت کشیدین و این سری رو کامل واضح توضیح دادین