ای کاش نوشتن تنها دغدغه‌ام بود!

“بیپ کوتاه ساعت روی میزش نوید عبور از نیمه شب و ورود به روز جدید را می‌داد. روزی که از مدت‌ها قبل در انتظارش بود. با دستانش چشمانش را مالشی داد تا بلکه کمی از این خستگی که سر تا پای وجودش را فراگرفته بود رهایی یابد، اما انگار چاره‌ساز نبود. دوباره به صفحه کم سوی مانیتورش نگاه کرد تا بلکه بتواند نوشته ناتمامش را به انتها برساند. همه‌اش در فکر فردا بود که چه بر سر سازه‌ای که به همت دوست صمیمی و یاری خودش بنا نهاده شده بود، خواهد آمد. تلاشش را می‌کرد تا لااقل متنی که مدت زیادی برایش وقت صرف کرده بود را به سرانجام برساند، اما سلسله افکار درهم و تمرکز شوریده‌اش به سوی دیگری از این گستره گیتی سوق داده شده بود که او را از نوشتن منحرف می‌کرد. در این حین تنها یک جمله و آن هم «ای کاش نوشتن تنها دغدغه‌ام بود» مانند زیرنویسی از ذهنش عبور می‌کرد…
***
خنکای نسیم صبح‌گاهی خبر از سحرخیزی بی بدیلی را می‌داد که اضطراب را در دل خود داشت. سراسیمه خود را آماده کرد تا به قراری که یک هفته انتظارش را می‌کشید برساند. یکسره با خود سوال‌ها و درخواست‌هایش را مرور و زمزمه می‌کرد، تا بلکه چیزی را از قلم نیاندازد. به خودش دشنام می‌داد که چرا بحث‌هایم را روی کاغذ ننوشتم، نکند فراموش کنم؟!
خیابان‌ها شلوغ بود، ولی با تردستی‌هایی که فقط در کوی و برزن‌های پایتخت شدنی است خود را از میان هیاهوی مه گرفته و خاکستری شهر به مقصدش رساند. بر سر در ورودی ساختمان محل قرار، تابلویی را می‌دید که اعلان ورودش به جولانگاهی ناشناخته را می‌داد؛ جولانگهی که جولان دهنده‌های بسیاری را پیش‌تر به دامان خود گرفته بود. پس از گزار از دروازه شیشه‌ای، حسی غریب داشت؛ حسی شبیه به آلیس در هنگام ورود به سرزمین عجایب!
***
اینجا مرکزی بود که تمام مبتکران، مبدعان و تولیدکنندگان میراث دیجیتالی باید حداقل یک بار برای مسیریابی در این دریای پهناور صفر و یکی به آن رجوع می‌کردند. خود را شتابان از راه پله سایه گرفته به طبقه‌ای رساند که مسیرش را از روی تکه برگه‌ای باریک و چروکیده بازخوانی می‌کرد. به اتاق مورد نظر که رسید نگاه نافذ منشی حکایت از درنگی می‌داد که تا چند ساعت پیشِ روی باید پشت دری بسته انتظاری را می‌کشید تا به جبران آن تاخیر، فرصتی هر چند اندک برای ملاقات با شخص مورد نظرش را می‌یافت.”
***
این داستانک، حکایتی بود از یک روز تیم آی‌تی رسان که می‌کوشد دست‌رنجی متفاوت را برای همه شما همراهان با وفا و گرامی در فضای لایتناهی وب پارسی پیشکش کند. در این مسیر بارها شده که نوشتن تنها دغدغه‌مان نبوده و باعث شده گاهی در شانه خاکی راه حرکت کنیم بلکه بتوانیم خود را به سر منزل مقصود برسانیم.
هر روز کوشش می‌کنیم تا هر چه بیشتر در این تشویش هدفمند خود را در برابر تمامی عوامل بازدارنده و کاهنده سرعت واکسینه کنیم و برسیم به نقطه‌ای که نویسندگی و تولید میراثی جاودانه، تنها پیشه و دل‌مشغولی‌مان گردد.
با این حال در این راه بی پایان، با انبوهی از وظایف چند شاخه و بلند پروازی‌های ناجاهلانه، طی مدتی کوتاه که به قول یکی از دوستان هنوز گل هویت‌مان خشک نشده است، با سخت کوشی فراوان به چنان رتبه و جایگاهی در بین یاران هم‌حرفه در وب پارسی رسیده‌ایم که امید، هیجان و شگفتی همراه با بارقه‌هایی از بیم، چشم انداز آینده‌مان شده است.
ما در این مسیر، مصمم به سمت آینده گام بر می‌داریم و در فاصله‌های زمانی پیش روی، به ترتیب برایتان خبرهای داغ و تعجب‌آوری را به ارمغان خواهیم آورد.
پس فقط؛ همراهمان باشید…

3 در مورد “ای کاش نوشتن تنها دغدغه‌ام بود!”

  1. موفق و موید باشید
    کافیست بدانید مردم مخصوصا اهالی آتی تفاوت ها رو زودتر از بقیه احساس می کنند و همین طور روز مرگی رو و در جا زدن را .
    به روز باشید مثل آیتی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید
TCH