با نزدیک شدن به عرضه بازیهای آنچارتد بر روی پلتفرم PC، زمان آن رسیده تا مروری کامل داشته باشیم بر داستان سری جذاب و محبوب آنچارتد.
زمانی که میخواهیم از بازیهای محبوب پلیاستیشن صحبت کنیم یکی از نامهایی که حتما به ذهنمان میرسد سری بازیهای آنچارتد است. و یا زمانی که به محبوبترین شخصیتهای صنعت بازی فکر میکنیم به احتمال زیاد یکی از چهرههایی که به یاد میآوریم چهرهی نیتن دریک است. این موارد برای آن که اثبات این که سری آنچارتد چقدر با ارزش و بهیاد ماندی است کافیست.
در سری آنچارتد با نیتن دریک دوستداشتنی همراه میشویم و به سراسر جهان برای یافتن معروفترین و افسانهایترین گنجهای تاریخ سفر میکنیم. از گیملی اکشن و سینمایی هالیوودی گرفته تا گرافیک همیشه چشمگیر و داستانی شنیدنی، همه و همه این سری را به عنوانی تبدیل میکند که تجربه آن برای تمام علاقهمندان به بازی از نان شب واجبتر است.
سال اخیر بود که اعلام شد کالکشن دوگانه از دو عنوان آخر این مجموعه برای کنسول PS5 و PC ریمستر میشوند و با نزدیک شدن به زمان عرضه این دو عنوان بر روی پلتفرم PC بهتر است با داستان دریک تا قبل از عنوان چهارم آشنا شوید. به همین دلیل نیز در این مطلب مروری حواهیم داشت بر داستان کامل آنچارتد از ابتدای عنوان اول تا پایان بازی Lost Legacy.
با این حال اگر تاکنون شانس تجربه دو عنوان آخر را نداشتید بخش مربوط به آنها را مطالعه نکنید و خودتان آنها را تجربه کنید. یا حتی اگر به کنسولهای PS4 یا PS5 دسترسی دارید با دو کالکشنی که از این بازیها وجود دارد تمام مجموعه را بازی کنید، زیرا ارزشش را دارد. توجه داشته باشید که این مقاله بر اساس خط زمانی داستان آنچارتد نوشته شده و ممکن است بخشهایی از عناوین آخر را در ابتدا مرور کنیم.
کودکی نیتن دریک
اولین باری که نیتن مورگن را میبینیم در زمان کودکی او است، جایی که داستان او در آنچارتد شروع میشود. نیتن تقریبا ۱۰ ساله و یتیم در پرورشگاه Saint Francis میکند و مانند هر کودک دیگری در آن سن و محیط علاقه به بازی، بالارفتن از دیوار، دور زدن مسئولین پرورشگاه و دزدکی وارد شدن به محیطهای مختلف داشت. احتمالا مورد آخر را با الگو قرار دادن برادر بزرگتر خود، سم مورگن، یاد گرفته بود.
یک شب برادرش او را همراه خود از پرورشگاه فراری میدهد تا متعلقات مادرشان، مخصوصا ژورنالهایش پس از مرگ را از خانه او بدزدند. در خانه اما با صاحب آنجا روبهرو میشوند که در ادامه میفهمند او درواقع همکار مادرشان بوده است، یک جستجوگر به نام Evelin که برای آنها از جستوجوی خودش و مادرشان برای Sir Francis Drake میگوید. ولی در ادامه به دلیل بار احساسی و شوک وارد شده سکته میکند و جان خود را از دست میدهد.
برادران مورگن که دستپاچه شده بودند سپس متوجه میشوند که اولین قبل از این که با آنها روبهرو شود پلیس را برای احتیاط خبر کرده است. این بدین معنا بود که قتل او به گردن آنها خواهد افتاد. برادرها نیز با ژورنالهای مادرشان فرار میکنند. آنها سپس نام خانوادگی خود را به دریک تغییر میدهند. به دلیل ادای احترام به تحقیقات مادرشان و همچنین به دلیل تحت تعقیب بودنشان.
نوجوانی نیتن دریک
چندین سال بعد نیتن راه خود را به کلمبیا رسانده بود. در آنجا او به دنبال یک نوع مسیریاب متعلق به سرفرانسیس میگشت و قصد داشت تا آن را از یک موزه بدزدد. در موزه او یک مرد را میبیند که او نیز به دنبال مسیریاب بود. با تعقیب مرد و دزدیدن کلید موزه از او، نیتن به موزه بازمیگردد. در موزه او مسیریاب را در کنار حلقهی فرانسیس دریک پیدا میکند.
نیتن سپس متوجه میشود که مسیریاب با قرار گرفتن حلقه داخلش فعال میشود اما قبل از این که چیزی متوجه شود مردی که از او دزدی کرده بود به همراه یک زن وارد اتاق شدند. معلوم شد که مرد برای آن زن یعنی کترین مارلو کار میکند، رهبر بیرحم یک نظام به نام کهنها که او نیز دنبال گنجها و یافتههای سر فرانسیس بوده است. نیتن مسیریاب را به او و افرادش تحویل میدهد اما قبل از دادن حلقه، از دست آنها فرار میکند.
در تعقیب و گریز نیتن گیر یکی از افراد مارلو میافتد اما توسط آن مرد مرموز نجات داده میشود. نیتن بعدتر این مرد را در یک رستوران ملاقات میکند. او خود را با عنوان ویکتور سالی سالیوان معرفی مینماید. نیتن نقشه خود در مورد پیدا کردن گنج گمشده فرانسیس را به سالی میگوید و آن دو دوستی طولانی و پایدار خود را شروع میکنند.
جوانی نیتن دریک
تقریبا ۱۰ سال بعد نیتن را میبینیم که به همراه برادرش سم و به دنبال یک گنجینه گمشده از دزد دریایی معروف یعنی هنری ایوری میگردند. آنها در کنار همکارشان ریف ادلر به یک زندان در پاناما میروند تا در خرابههای آنجا رد گنج را بزنند. در نهایت در یک سلول زندان قدیمی صلیبی را پیدا میکنند که مسیر بعدی آنها را مشخص مینماید.
آنها نقشه فرار از زندان خود را شروع میکنند تا راهی اسکاتلند شوند. اما در حال فرار و عبور از یک دیوار سم تیر میخورد و به پایین دیوار پرتاب میشود. نیتن آشفته پس از این اتفاق تقریبا تمام دوران بزرگسالی خود فکر میکرد که برادرش را از دست داده است.
Uncharted: Golden Abyss
این عنوانتنها عنوان از سری آنچارتد است که برای کنسولهای دستی عرضه شد و داستان نسبتا کوتاهی داشت بود. در گلدن ابیس داستان نیتن در آنچارتد را دنبال میکنیم که در جستوجوی شهر گمشده Quivera به جنگلهای جنوب آمریکا میرود. او با یک باستان شناس به نام مریسا چیس همراه میشود. خود چیس نیز برای پیدا کردن این شهر انگیزههای بسیاری دارد چراکه پدربزرگ او نیز در جستوجوی این شهر ناپدید شده بود.
آنها در مسیر با انقلابیهایی روبهرو میشوند که به رهبری جیسون دانته و روبرتو گوررو به دنبال Quivera برای منابع میگردند. البته در ادامه روبرتو به جیسون خیانت کرده و با برداشتن او از سر راه مریسا را نیز با خود میبرد.
نیتن سپس رد آنها را میزند تا همکار خود را پیدا کند و در ادامه به شهر گمشده میرسد. آنجا او متوجه میشود که این شهر درواقع یک شبکه از غارها است که با طلا پر شده است. با این حال این طلا توسط اورانیوم آلوده به رادیو اکتیو شده بود و درنهایت نیتن و سالی به همراه مریسا از آنجا فرار کرده و ورودی آن را نیز برای همیشه میبندند.
Uncharted: Drake’s Fortune
نوبت به اولین بازی از مجموعه آنچارتد میرسد که داستان آن را شروع کرد. این عنوان ما را باری دیگر با نیتن همراه میکند تا به دنبال تابوت فرانسیس دریک بگردیم. نیتن با مستندسازی به نام الینا فیشر همراه میشود و رد تابوت را تا سواحل پاناما میزنند. آنجا تابوت را پیدا میکنند اما داخل آن خالی بود و صرفا دفترچه خاطرات ناقص فرانسیس داخلش قرار داشت.
آنها سپس به سالی میپیوندند و دفترچه را بررسی میکنند. داخل آن ردی از گنجینه معروف یعنی الدورادو پیدا کرده و الینا را برای پیدا کردنش ترک میکنند.
در ادامه آنها متوجه میشوند که الدورادو یک مکان نیست بلکه یک مجسمه بزرگ از جنس طلا است. در ادامه دنبال کردن رد مجسمه آنها به یک زیردریایی برمیخورند که متعلق به آلمانیها بوده است. ظاهرا آنها در زمان جنگجهانی به دنبال این گنجینه میگشتند. داخل آن نیتن آخرین تکههای نقشه را نیز پیدا میکند. اما زمانی که خارج میشود متوجه تنها نبودنشان میگردد.
او با افرادی روبهرو میشود که عضو یک باند هستند. باندی که در جستوجوی الدورادو است و توسط گابریل رومن و اتاک ناوارو هدایت میشود. ناوارو به سالی شلیک کرد و نقشه را تصاحب نمود. نیتن که نمیدانست سالی زنده ماند یا خیر جان خود را برداشت و فرار کرد. در راه فرار او باری دیگر الینا را دید که آنها را تعقیب کرده بود. نیتن و الینا سوار هواپیمای سالی شده و با تمام سرعت از جنگل خارج گشتند.
در مسیر هواپیمای آنها مشکل پیدا کرد و به سختی از سقوط جان سالم به در بردند. از آن جا به بعد راه خود را با پای پیاده ادامه دادند. آنها باری دیگر با افراد باند مواجه شدند که راه آنها را برای ادامه سختتر نموده بودند. همچنین آنها متوجه میشوند که سالی زنده است و رومن از او برای پیدا کردن گنج استفاده میکند. آنها راهی نجات سالی شده و موفق نیز میشوند.
سه شخصیت محبوب بازی راه خود را در راههای مخفی جزیره ادامه میدهند تا به بدن بیجان سر فرانسیس دریک میرسند. اما این تنها چیزی نیست که آنجا پیدا میکنند. در غارهای تاریک جزیره موجوداتی زامبی مانند زندگی میکنند که فورا به نیتن و دوستانش حملهور میشوند. در نهایت با فرار از این دشمنان جدید، به یک زیردریایی آلمانی دیگر میرسند.
با مستنداتی که آنجا وجود داشت نیتن متوجه میشود که محققین هیتلر نیز الدورادو را پیدا کرده بودند. اما نکتهی دیگر آن است که این مجسمه در واقع یک تابوت است که داخل آن یک بیماری کهن وجود دارد و کسی که هوای داخل آن را استشمام کند به همان موجودات زامبیگونه تبدیل میشود. در واقع تمام زامبیهایی که نیتن و دوستانش با آنها روبهرو شدند نیز همان محققین آلمانی بودند.
در ادامه زمانی که این تابوت طلایی را پیدا میکنند توسط افراد رومن و ناوارو دستگیر میشوند. سپس رومن را میبینیم که در آن را باز میکند و فورا تبدیل به زامبی میشود. ناوارو به او شکلیک میکند و از نقشه اصلی خود میگوید. ناوارو از ابتدا از حقیقت این گنجینه خبر داشته و قصد داشت تا آن را به عنوان سلاح بیولوژیکی استفاده نماید.
نیتن، سالی و الینا او را تعقیب میکنند و قبل از آن که با هلیکوپتر خود فرار کند او را گیر میاندازند. در نهایت با متصل کردن یکی از طنابهای تابوت، او را با گنجینه عزیزش به اعماق اقیانوس میفرستند. در نهایت نیز با یک قایق پر از طلا راهی خانه میشوند.
Uncharted: Among Thieves
داستان قسمت دوم آنچارتد که اتفاقا بالاترین نمره در کل سری را به خود اختصاص داده است از جایی شروع میشود که نیتن در یک رستوران با دو تا از دوستان قدیمی خود روبهرو میشود که به او پیشنهاد کار میدهند. یکی از این دو هری فلین و دیگری یکی از محبوبترین شخصیتهای سری و شخصیت اصلی عنوان آخر یعنی کلویی فریزر بودند.
پیشنهاد آنها پیدا و دنبال کردن کشتی و غنایم گمشده مارکو پولو بود. اولین سرنخ آنها به یک موزه در ترکیه میرسید. جایی که یک چراغ نفتی حاوی رزین آبی عجیب در کنار یک نقشه که با نور حاصل از سوختن آن رزین نمایان میشد پیدا کردند. با این حال هنگام فرار از موزه فلین به نیتن خیانت کرد و او را تنها گذاشت که به زندانی شدن او برای چند روز منتهی شد. در آخر سالی و کلویی او را با وثیقه آزاد کردند و او را از کار کردن فلین برای یک فرمانده جنگی صربستانی به نام زوران لازاروویچ باخبر کردند.
آنها میدانستند که فلین رد کشتی مارکو پولو را تا بورنیو زده است اما با کمی تحقیق بیشتر متوجه شدند که ادامه مسیر به اکتشافات بزرگتری منتهی میشود، یک گوهر بزرگ به نام سنگ چینتامانی و شهر گمشده شامبالا. آنها به بورنیو سفر کردند و با عقب انداختن و ایجاد کردن مشکل در کار گروه لازاروویچ، یک خنجر باستانی و یک نقشه جدید پیدا کردند، نقشهای که به یک معبد در نپال اشاره میکرد.
نیتن و کلویی راهی نپال میشوند و در آنجا با الینا روبهرو میشوند که برای تهیه مستند از جنگهای لازاروویچ به آنجا آمده بود و با آنها همراه شد. آنها معبد را پیدا کرده و با استفاده از خنجر به عنوان کلید، محل شامبالا را یافتند. اما قبل از خروج به لازاروویچ و افرادش بر خورده و دستگیر شدند. لازاروویچ که محل شامبالا را پیدا کرد کلویی را به همراه خنجر به خود برد.
نیتن و الینا قطار آنها را دنبال کردند اما تنها نیتن توانست سوار شود. در ادامه یکی از بزرگترین و هیجانانگیزترین نبردهای داخل قطار که تاکنون دیدهایم رخ میدهد. از انفجار واگنها تا دنبال کردن هلیکوپتر همه و همه در نهایت منجربه صحنهای میشود که در ابتدای بازی میبینیم. نیتن خنجر را پیدا میکند اما فلین به او شلیک کرده و زمانی که به هوش میآید خود را داخل قطار پیدا میکند که از دره آویزان است و با بالا رفتن از آن باری دیگر از هوش میرود.
زمانی که به هوش میآید متوجه میشود که درمان شده و در خانه رئیس یک قبیله، تنزین حضور دارد. او حتی متوجه میشود که الینا نیز او را پیدا کرده است. در ادامه نیتن همچنین با کارل شیفر آشنا میشود. یک محقق آلمانی که ۱۷ سال پیش به دنبال شامبالا میگشته است. نیتن و تنزین مسیر شیفر را ادامه میدهند تا به معبدی پر از جسد میرسند.
آنها متوجه میشوند که شیفر به همراه یک گروه نازی از آلمان برای پیدا کردن شامبالا به آنجا آمده و تمام همکاران خود را به قتل رسانده بود تا راز شامبالا از بقیه جهان پنهان بماند. هنگام خروج آنها با موجودات غولپیکر و قدرتمندی روبهرو شدند که تلاش کردند تا نیتن و تنزین را به قتل برسانند. آن دو فرار کردند اما زمانی که به قبیله بازگشتند متوجه شدند که ارتش لازاروویچ به آنها حمله کرده است.
نیتن و الینا به آنها در نجات دهکدهشان کمک کردند و سپس فرمانده جنگی را به اعماق غارها دنبال کردند. در ادامه داخل کوهها آنها ورودی شهر عظیم شامبالا را پیدا کردند که توسط همان انسانهای غول پیکر محافظت میشد. نیتن متوجه شد که این انسانهای باستانی در واقع قدرت خود را از سنگ چینتمانی گرفتهاند که قلب درخت بزرگ شهر نیز هست.
لازاروویچ که درخت زندگی را پیدا کرد خواست تا قدرت آن را به دست آورد و موفق نیز شد. در نهایت نیتن با لازاروویچ ابرانسان روبهرو شد و با شلیک به رزین آبی اطراف درخت کل شهر را به آتش کشید. نیتن، کلویی و الینا تنها کسانی بودند که از آنجا جان سالم به در بردند.
Uncharted: Drake’s Deception
بین آنچارتد ۲ و ۳ از نظر داستان دو اتفاق مهم رخ داده است. اول آن که الینا و نیتن ازدواج کردند و پس از مدتی هم به دلیل ناتوانی نیتن در پایبندی جدا شدند. دوم هم آن که الینا شغل خود را از مستند سازی به خبرنگاری تغییر داد.
این بار نیتن به دنبال شهر گمشده اوبار یا آتلانتیس شنها بود. او با کلویی فریزر، چارلی کاتر و البته سالی متحد شده بودند تا اهداف خود را جلو ببرند. آنها میخواستند به یکی از پایگاههای مارلو، رئیس سالی در زمان آشنایی با نیتن نفوذ کنند تا مسیریاب سر فرانسیس دریک که تمام این مدت پیش او بوده است را بدزدند.
زمانی که موفق شدند با کمک حلقه نیتن، مسیریاب و ژورنال او، آنها متوجه شدند که گنجینه عظیمی در بیابانهای عربستان و در شهر اوبار انتظار آنها را میکشد. رای این که موقعیت دقیق آن را پیدا کنند اما باید یک نشانگر را پیدا میکردند. تکه اول آن در فرانسه بود که سالی و نیتن به آنجا رفته و پس از رودررویی با افراد مارلو آن را پیدا کردند.
نیمه دوم آن نیز در سوریه بود، جایی که آنها دوباره به کلویی و کاتر ملحق شدند و توانستند نشانگر را کامل نمایند. نشانگر ادامه مسیر آنها که در یمن بود را مشخص نمود اما قبل از حرکت افراد مارلو نشانگر را از کاتر گرفتند و زمانی که او فرار میکرد پاهایش شکست. این موضوع به جدایی کاتر و کلویی از تیم منجر شد. سالی و نیتن در یمن باری دیگر با الینا روبهرو شدند که در آنجا کار میکرد و به استقبال آن دو آمد.
آن سه معبدی که حاوی سرنخ بعدی بود را پیدا کردند و پس از مواجهه با چند پازل مکان شهر اوبار را یافتند. هنگام خروج اما مانند همیشه با افراد مارلو روبهرو شدند و نیتن را بیهوش کردند. زمانی که به هوش آمد دید که توسط تعدادی دزد دریایی محاصره شده که ادعا میکردند سالی نیز در دستان آنها است. نیتن توانست فرار کند و در یک قبرستان کشتی خود را پیدا کرد.
او در میان خرابههای کشتی با دزدان دریایی روبهرو شد و فهمید که در مورد سالی دروغ گفتهاند و پیش آنها نیست. در ادامه فرار نیتن منجر به سوراخ شدن بدنه یکی از کشتیها شد و به سختی و زمانی که از هر طرف آب داشت همهجا را فرا میگرفت فرار کرد. باری دیگر زمانی که نیتن به هوش آمد خود را در یک ساحل پیدا کرد. او توانست الینا را پیدا کند. الینا نیز به او خبر داد که مارلو سالی را همراه خود به بیابان برده است.
نیتن که وقت کافی برای رسیدن به عربستان را نداشت با کمک الینا سوار یکی از هواپیماهای باربری مارلو شد. همه چیز اما طبق برنامه پیش نرفت و در میانه بیابان ربعالخالی افراد داخل هواپیما نیتن را پیدا کردند. درگیری آنها منجر به سقوط هواپیما شد که پس از مبارزهای نفسگیر میان زمین و هوا نیتن توانست با چتر نجات فرود آید. دردسرهای او اما به این زودی تمام نمیشد، چراکه حالا نیتن وسط بیابانی عظیم گیر افتاده بود. او برای روزها آنجا سرگردان بود تا این که به شهری متروکه رسید.
در شهر نیتن با افراد بیابانگرد مارلو روبهرو شده و با آنها درگیر شد. این درگیری تا جایی طول کشید که افرادی اسب سوار به نجات او آمدند. وقتی که فرار کردند رهبر آنها یعنی سلیم به نیتن در مورد نفرین شده بودن شهر اوبار گفتن. سلیم گفت که پادشاه این شهر یک جن را در کوزهای برنزی گیر انداخت و داخل منابع آب آن شهر پرتاب کرد. نیتن اما بیشتر به دنبال نجات سالی بود و به همین دلیل نیز برای این کار از سلیم کمک خواست.
سلیم و نیتن به کاروان مارلو حمله کرده و سالی را نجات دادند. آنها در ادامه توانستند شهر عظیم و زیبای اوبار را پیدا کنند. شهری که از هر لحاظ مرفه بود و این سوال را ایجا میکرد که چرا خالی از سکنه است. پاسخ آن نیز درست بودن تقریبی حرفای سلیم بود. با این تفاوت که جنی در کار نبود و صرفا آب کل شهر آلوده شده بود. مارلو نیز قصد داشت تا از این کوزه آلوده در آبهای شهر برای منافع خود استفاده کند که نیتن جلوی او را گرفتن و طی نبرد آنها کل شهر به همراه مارلو زیر شنها دفن شد. در آخر نیز نیتن به الینا ملحق شد و آن دو زندگی مشترک خود را از سر گرفتند.
Uncharted: A Thief’s End
و بالاخره به پایان داستان نیتن دریک دوستداشتنی در آنچارتد رسیدیم. بازی تحسین شده ناتیداگ بر روی کنسول نسل هشتمی پلیاستیشن. پس از گذشت چند سال نیتن و الینا یک زندگی عادی را در پیش گرفتهاند. نیتن برای یک شرکت پاکسازی زائدات و الینا برای شبکه خبرنگاری کار میکنند. هر دوی آنها همچنین بقیه روز خود را صرف کارهای معمولی و خانگی میکنند. البته که نیتن همچنان در حسرت یک آخرین ماجراجویی است.
حسرتی که زیاد به طول نمیانجامد. یک روز نیتن که مشغول کار است یک مهمان غیر منتظره در اتاقش را میزند. نیتن برادرش که فکر میکرد تمام این سالها مرده است را جلوی خود دید. سم نیز پس از مدتی داستان خود را برای نیتن تعریف کرد. اوکی گفت که به داخل زندان بازگشتو با کمک یک خلافکار قدرتمند فرار کرد. سم به آن خلافکار قول سهمی از گنجینه هنری ایوری را داده بود، گنجی که سالها پیش با نیتن در زندان به دنبالش بودند.
نیتن به خاطر پرداخت دین برادرش و البته دلتنگی برای ماجراجویی به الینا گفت که برای یک ماموریت کاری از شهر میرود در حالی که با سم و سالی راهی پیدا کردن آخرین گنجش شد. آنها به ایتالیا رفتند تا در یک حراجی، صلیبی که سالها پیش پیدا کرده بودند را دوباره بازیابند. در پروسه دزدیدن صلیب، آنها با ریف ادلر، همسلولیشان در زندان که در این پروژه شریک بود را میبینند که با نیدین راس، فرمانده یک تیم عملیاتی همراه شده بود تا وی نیز گنج هنری ایوری را پیدا کند.
آنها در نهایت پس از مبارزه با رقبای جدیدشان یعنی نیدین و ریف، صلیب را پیدا و سرنخ بعدی خود به سمت اسکاتلند زا یافتند. در اسکاتلند آنها با پازل و معماهای فراوان هنری ایوری مواجه شدند که در نهایت اشاره به بهشت دزدان دریایی یعنی لیبرتالیا داشت. پس از گذشت از موانع بسیار به یک نقشه بزرگ رسیدند که به آتشفشانی در ماداگاسکار اشاره داشت.
در ماداگاسکار نیز با افراد نیدین و پازل و موانع بسیاری روبهرو شدند تا در نهایت موقیعت یک جزیره در دریای هند را پیدا کرده و راهی آنجا شدند. قبل از آن اما به الینا بر خوردند که فهمیده بود نیتن دروغ میگوید و رد آنها را زده بود. پس از دعوا، نیتن سالی را برای مراقبت از الینا فرستاد و با سم راهی دریای هند شد. برادرها در نهایت لیبرتالیا را پیدا کردند و شروع به جستوجوی گنج کردند.
جستوجویی که با سر رسیدن نیدین و ریف به پایان رسید. زمانی که بردارها در برابر ریف قرار گرفتند نیتن فهمید که سم به او دروغ گفته است. خلافکار بزرگی در کار نیست و سم قبل از این که به نیتن ملحق شود برای ریف کار میکرده است و این دروغها را برای قانع کردن نیتن گفته است. سم دستگیر میشود و نیتن به داخل رودخانه میافتد.
زمانی که به هوش میآید الینا را میبیند که با کمک سالی به کمک نیتن آمده است. این زوج سپس راهی میشوند که سم و گنجینه را پیدا کنند. آنها موفق میشوند که سم را پیدا کنند و هر چهار نفر در کنار یکدیگر کشتی بزرگ هنری ایوری که پر از غنایم او بود را مییابند اما از قبل افراد ریف و نیدین را میبینند که به آنجا رسیدهاند. آنها درگیر میشوند و کشتی آتش میگیرد.
نیدین که تمام افرادش را تا به اینجا از دست داده بود تصمیم میگیرد که کشتی را ترک کند و در را روی نیتن و ریف که حالا در کشتی گیر افتادهاند ببندد. آن دو نیز در میان طلا و آتش و با شمشیر دوئل میکنند تا زمانی که به کمک سم، نیتن ریف را زیر طلا دفن میکند. برادرها از کشتی خارج میشوند و هر چهار نفر به خانه بازمیگردند. در آخر الینا نیتن را سورپرایز میکند و کمپانی پاکسازی زائدات را برای او با سکههایی که سم برداشته بود میخرد و داستان و ماجراجوییهای نیتن دریک در آنچارتد به پایان میرسد.
Uncharted: The Lost Legacy
این بازی کوتاه از مجموعه در ابتدا قرار بود تا یک بسته الحاقی برای آنچارتد ۴ باشد اما با گسترش داستان و زمان تبدیل به یک بازی مستقل آنچارتد شد که برای اولین بار نیتن دریک در آن حضور نداشت. بازی اما این بار داستان کلویی فریزر را در آنچارتد دنبال میکند که با نیدین ادلر همراه میشود تا عاج گانش را پیدا کند. یک قطعه با ارزش و تاریخی که ارزش زیادی دارد.
در مسیر آنها با یک رهبر ارتش دیگر به نام آساد مواجه میشوند که به دنبال این عاج برای هزینههای جنگ خود است روبهرو میشوند. ماجراجوییهایشان آنها را به اعماق جنگلهای هند میبرد که پس از دنبال کردن یک سرنخ پس از دیگری مکان عاج را پیدا میکنند.
باری دیگر اما با آساد روبهرو میشوند که سم را به عنوان گروگان با خود و برای یافتن عاج گرفته است. نیدین متوجه میشود که کلویی از قبل با سم به دنبال این عاج بوده و زمانی که سم گیر میافتد کلویی درواقع برای نجات او سراغ نیدین میرود. در نهایت آساد عاج را به دست میاورد و سم، نیدین و کلویی را رها میکند تا بمیرند اما آنها موفق میشوند تا فرار کنند.
در نهایت آساد را در یک قطار درحال حرکت گیر میاندازند و با او مبارزه تن به تن میکنند و زمانی که او را شکست میدهند قطار به ته دره پرتاب میشود و سه قهرمان راهی خانه میشوند.
پایان یک دزد
آخرین چیزی که از داستان آنچارتد میدانیم آن است که تقریبا پانزده سال پس از اتفاقات آخرین ماجراجویی نیتن، دختر نوجوان او و الینا را میبینیم که در یک خانه ساحلی زیبا و به همراه پدر و مادرش زندگی میکنند. دختر نیتن یعنی Cassie را میبینیم که دزدکی به سراغ کمد ابزار و خاطرات پدر و مادرش میرود و کمکم متوجه میشود که یک خانواده معمولی ندارد. سپس نیتن و الینا سر میرسند و میبینند که دخترشان حقیقت را فهمیده است پس با او همراه میشوند تا تمام خاطراتشان را برای او تعریف کنند.
نظر شما در مورد داستان آنچارتد چیست؟ نظرات خود را با ما و دوستانتان در آیتیرسان به اشتراک بگذارید.